نویسندگان: کاظم مشتاق و ابوذر مظاهری




 


(همکاری عناصر شاخص بهائی با تشکیلات «سیاسی و اقتصادی» روسیه در ایران)
همکاری عناصر مهم و سرشناس بهائی با تشکیلات و مؤسسات سیاسی و اقتصادی روس تزاری در ایران ( همچون سفارتخانه و بانک استقراضی روسیه) جلوه ای دیگر از پیوند و تعامل فرقه با همسایه ی شمالی است.
موارد متعددی از ارتباط و همکاری بهائیان با مؤسسات و مراکز سیاسی و اقتصادی وابسته به روس تزاری در ایران، وجود دارد که ذیلاً نمونه وار به برخی از آنها اشاره می کنیم. نکته ی درخور ذکر آن است که دایره ی این همکاری اختصاص به بهائیان عادی نداشته بلکه جمعی از بهائیان سرشناس و بسیار مقرب نزد عباس افندی و شوقی، نظیر برادران ورقا ( میرزا عزیزالله خان و میرزا ولی الله خان ورقا)، دکتر یونس افروخته، برادران باقروف ( سید اسدالله و سید نصرالله) و... را فرا می گیرد.

1. برادران ورقا ( عزیزالله و ولی الله ورقا)

عزیزالله خان و ولی الله خان ورقا، دو تن از سرشناس ترین بهائیان عصر قاجار و پهلوی اند که نور چشم عباس افندی و شوقی افندی محسوب می شدند و با روسها نیز همکاری تنگاتنگی داشتند.
در گفتار زیر، نخست با جایگاه مهم این دو برادر ( و پدر وجدشان) نزد رهبران فرقه آشنا می شویم و سپس به شرح روابط و مناسبات آن دو با دولت تزاری می پردازیم.

الف) جایگاه مهم خاندان ورقا در بهائیت

عزیزالله خان ورقاء و برادر کوچک ترش: ولی الله خان، پسر بزرگ میرزا ورقا ( علی محمد خان ورقا، از سران و مبلغان بهائیت) هستند و میرزا ورقا نیز فرزند ملا مهدی یزدی( از قدمای بابیه و بهائیه) است.
عباس افندی در سفر به امریکا، در نطقی که در خانه ی خود ( نیویورک، 30 مه 1912/ 13 جمادی الثانی 1330 ق) داشت، در تمجید از میرزا ولی الله خان ورقا و پدر و عمو و جد وی ( به ترتیب: میرزا ورقا، روح الله و حاجی ملا مهدی یزدی) سنگ تمام گذارد و از اعضای فرقه خواست که یاد آنها را زنده بدارند. به گفته ی او: ملا مهدی از شدت علاقه ای که به حسینعلی بهاء داشت، برای دیدن وی از ایران به عکا رفت و در بین راه، نزدیک آن شهر، مرد و عباس افندی به دست خویش قبری برای او ساخت فرزندان ملا مهدی( میرزا ورقا و میرزا حسینعلی) نیز برای ملاقات با بهاء، خود را با زحمت به عکا رساندند و میرزا ورقا در کار تبلیغ بهائیت، سعیی وافر داشت و بهاء به او مأموریت تبلیغ در ایران را داده بود. پس از مرگ بهاء نیز، میرزا ورقا مجدداً و این بار، با دو پسرش: عزیزالله و روح الله، به عکا آمدند و مدتی نزد عباس افندی ماندند و سپس به دستور وی، جهت تبلیغ بهائیت به ایران بازگشتند. تا آنکه در زنجان، او را با پسرش روح الله گرفته به حبس افکندند و در تهران به قتل رساندند، و حالا آنان، «دو یادگار برای ما باقی گذاشتند: یکی میرزا عزیزالله خان، یکی هم این آقا میرزا ولی الله خان. آن میرزا ورقا نفسی بود که مثل و نظیری نداشت... و در ساحت اقدس [حسینعلی بهاء] مقبول بود». (1)
میرزا ورقا (علی محمد ورقا)، پدر ولی الله و عزیزالله ورقا، از مبلغان فعال و سرشناس بهائیت، و مورد علاقه ی خاص بهاء و عباس افندی بود، که سرانجام نیز چندی پس از ترور ناصرالدین شاه، همراه پسرش (روح الله) در زندان به قتل رسید. (2) او بارها بابهاء و عبدالبهاء در فلسطین دیدار کرده(3) و از سوی آن دو، الواح زیادی درباره ی او و فرزندان بهائیش صادر شده بود(4) علاقه ی عباس افندی به خانواده ی ورقا درحدی بود که با همه ی ژست تظاهر به مخالفت با خشونت، زمانی که روح الله ورقا ( پسر میرزا ورقا و برادر عزیز الله ورقا) با ضربه ی سیلی خود به صورت فرزند یکی از مقتولان شهیر بهائیت، دهان وی را پر خون ساخته و دندانش را شکسته بود، سخت از ضارب حمایت کرد(5).
گفتنی است که میرزا ورقا، داماد حاجی میرزا عبدالله خان نوری( پیشخدمت مخصوص و ناظر خانه ی مظفرالدین میرزا ولیعهد در تبریز) بود که منابع بهائی مدعیند بهائی شده بود. (6) و همسر میرزا ورقا ( که دختر عبدالله خان باشد) شیعه ای پاک اعتقاد و محکم الایمان بود و به همین دلیل نیز به شدت با مسلک بهائیت و به تبع آن با شوهرش ( میرزا ورقا) ضدیت داشت و حاجی میرزا موسی ثقه الاسلام ( پدر ثقه الاسلام تبریزی، پیشوای مشروطه خواهان تبریز در عصر مشروطه) نیز از وی حمایت می کرد و لذا میرزا ورقا ناگزیر او را طلاق داد و زن دیگری از بابیان زنجان گرفت. همسر اول ورقا ( دختر میرزا عبدالله خان) در چالش سختی که با میرزا ورقا داشت، برخی از فرزندان را نزد خود نگهداشته و مانع انحراف آنان از اسلام گردید. (7)
میرزا ورقا، به علت تبلیغ مسلک بهائیت در یزد، سال 1300 ق دستگیر و پس از یک سال حبس در آن شهر، به زندان اصفهان منتقل شد(8) وی بعدها در سال 1312 ق از قفقاز وارد زنجان شد و همچون همه جا به تبلیغ بهائیت پرداخت. علاء الدوله ( حاکم شهر) او را بازداشت کرد و در دارالحکومه، با حضور جمع زیادی از اعیان شهر، به مناظره با شیخ ابراهیم زنجانی مشهور ( از رجال مشروطیت) واداشت و زنجانی در این مناظره، میرزا ورقاء را محکوم کرد و سپس نیز کتابی موسوم به رجم الدجال فی رد باب الضلال ( یا ارشاد الایمان) در نقد و رد مسلک باب و بهاء نگاشت. (9) مناظره ی پیروزمندانه ی شیخ ابراهیم با این مبلغ بهائی، البته برای شیخ خالی از خطر نبود و حتی چنانکه خود نوشته است، به صدور دستور ترور وی از مرکز بهائیت انجامید. (10)
منابع بهائی، طبق معمول خویش، رجز خوانی کرده و از غلبه ی میرزا ورقا در این مناظره بر علمای زنجان سخن می گویند. اما شاهدان عینی ( نظیر میرزا علی اصغر خان حاج وزیر مشیر الممالک دوم، از دولتمردان ترقی خواه زنجان در عصر قاجار و از مؤسسان مشروطیت در آن شهر، در کتاب خود: فصول خمسه در تاریخ خمسه) چیز دیگری را گزارش می کنند. (11)
پیرو این مناظره، علاء الدوله میرزا ورقا را دستگیر و به تهران فرستاد که به حبس و سپس قتل وی و یکی از پسرانش انجامید. عبدالحسین آواره (آیتی بعدی) مورخ و مبلغ پیشین بهائی می نویسد: میرزا ورقا 4 پسر داشت: میرزا عزیزالله، میرزا روح الله، میرزا ولی الله، و میرزا بدیع الله. «اخیراً جناب میرزا ورقا چندی در زنجان اقامت کرد و میرزا عزیزالله را تقریباً 6 ماه قبل از گرفتاری خود، به طهران فرستاد برای تحصیل و تعلم، و خود با میرزا روح الله در زنجان بود تا آن که در زنجان، شهرتش از حد گذشت و شهر، مستعد فتنه و بلوا گشت. پس میرزا ورقا با فرزندش از شهر حرکت کرده عازم تهران شدند. اهالی از علاء الدوله حاکم درخواست کردند که آنها را گرفته به شهر عودت دادند و در زنجان حبس کرده در صدد دیگران برآمدند و چون میرزا حسین زنجانی و حاجی ایمان، بقیه السیف [= باقی مانده ی بابیان شورشگر زنجان در آشوب ملا محمد علی حجت زمان امیر کبیر]، از همه مشهورتر بودند لهذا آنها را هم گرفته بالاخره امر صادر شد که ایشان را به طهران بفرستند. پس ایشان را به تهران فرستاده در حبس ناصرالدین شاه ماندند و آن سال، سال ( 1313) بود و سال پنجاهم از سلطنت ناصرالدین شاه... » تا اینکه شاه توسط میرزا رضا کرمانی ترور شد و چندی بعد از آن تاریخ، میرزا ورقا و پسرش روح الله در زندان به دست حاجب الدوله کشته شدند. (12)
گفتنی است یکی از کسانی که همراه میرزا ورقا توسط حاکم زنجان دستگیر و محبوس شد، میرزا حسین زنجانی ( از مبلغان فعال و مشهور بهائی در زمان بهاء و جانشینان او، و عضو محفل بهائیان عشق آباد در 1340 ق) (13) بود که دامادش «مترجم روسها» بودو میرزا ورقا با طرح این نکته نزد حاکم زنجان (علاء الدوله) و تهدید او به واکنش روسها، مانع قتل میرزا حسین توسط علاء الدوله گردید. (14) میرزا حسین چندی پس از قتل ورقا، از زندان آزاد شد و فعالیت خود به سود فرقه را از سر گرفت. وی در اواخر عمر در عشق آباد به تبلیغ بهائیت اشتغال داشت و نهایتاً بر اثر سوء قصد مسلمانان عشق آباد به وی، مجروح شد و در 18 دسامبر 1923 (سال 1303 ش) درگذشت. (15)
می رسیم به برادران ورقا: ولی الله و عزیزالله. در این زمینه، نخست به معرفی این دو برادر، و جایگاه مهم آنها در میان فرقه می پرداریم و سپس پیوند آنها را با مؤسسات روس تزاری در ایران بر می رسیم.

ب) عزیزالله ورقا

میرزا عزیزالله خان ورقاء (پسر بزرگ میرزا ورقا)(16) «از اعاظم بهائیان طهران»(17)، مقربان نزد عباس افندی محسوب می شد که «به عنایت، محل توجه و احترام عموم و عزیز و دُردانه بین بهائیان بود. »(18) و به نوشته ی اسدالله مازندرانی: « سالها در طهران مرجع کافی و فعال در مراجعه ی به اولیای امور و معاشر با بزرگان کشور و مصدر مهمی از انواع خدمات امریه بود»(19) و«پیامها و خطابهای مصدر به ای عزیز عبدالبهاء، پیوسته برایش می رسید و خبرها معروض می داشت و دستورها می گرفت و رقت و فتق مشکلات این امر [بهائیت] به دست او می گذشت و بزرگان بهائی با او معاشر و مشاور و در حل و عقد امور امریه و خدمات مهمه و هدایت محترمین و متنفذین [به بهائیت]، مشهور و متجاهر بود». (20)
عباس افندی، امر تربیت عزیزالله را به عهده ی میرزا حسن ادیب طالقانی وانهاد که یکی از (به اصطلاح) «ایادی امرالله» و دستیاران مشهور عباس افندی در ایران بود. افندی، همچنین، سرمایه ای در اختیار عزیزالله قرار داد، که او به وسیله ی آن(و نیز سرمایه ای که ادیب طالقانی در اختیارش گذاشته بود)» مغازه و شرکتی به نام شرکت میثاقیه تأسیس» کرد و در آن جمعی از جوانان نوبهائی به خدمت این آیین مشغول شدند و عزیزالله همراه آنها کراراً به عکا نزد عباس افندی می رفت « و چنان نمود داشت که از نزدیکان و بستگان عزیز آن حضرت می باشد. »(21)
عباس افندی در نامه ای (ظاهراً در عصر مشروطه)(22) چنین می نویسد: «یار باوفا آقا عزیزالله خان به بقعه ی مبارکه ذهاباً و ایاباً وارد، و با این مشتاقان همدم و همراز گشت و به تقبیل آستان مقدس، روح و ریحان یافت و رائحه ی رحمن از یمن جانان استشمام نمود. حال مراجعت به آن سامان نماید تا به خدمت یزدان پردازد و به قدر امکان به عبودیت درگاه حضرت سبحان قیام کند. . »(23)
عزیزالله خان در سفر عباس افندی به غرب، جزء «ملتزمین رکاب، قرار» داشت و مأمور «انجام خدمات» محوله بود «و آثار صادره ی از» عباس افندی«خطاب به وی چه نشر یافت و محرمانه، حاوی مسائل مهمه می باشد». او حتی انتظار وصلت با خانواده ی عباس را داشت که البته این امر، تحقق نیافت. (24) محمود زرقانی ( دستیار عباس افندی در سفر غرب) در یادداشت مربوط به 23 صفر 1331ق ( 31 ژانویه ی 1913) از ترجمه ی «اخبارات تلگرافی جراید» توسط عزیزالله خان برای عباس افندی یاد می کند. (25) سید حسن تقی زاده نیز که در همان دوران، در پاریس با افندی دیدار داشته، عزیزالله را یکی «از اصحاب» عباس افندی در آن سفر می شمارد که واسطه ی دعوت عباس افندی از تقی زاده برای صرف شام در اقامتگاه افندی بود(26) به نوشته ی سالنامه ی جوانان بهائی ایران: ورقا «در سفر [عبدالبهاء به] اروپا مدتی حضور مبارک حضرت عبدالبهاء مشرف و مورد الطاف مخصوص بوده اند. »(27)
عزیزالله ورقا در سال 1307 ش عضو محفل بهائیان تهران بود و در همان زمان برادرش (ولی الله خان ورقا) ریاست آن محفل را بر عهده داشت. (28) نصرالله رستگار، نویسنده و مبلغ بهائی، می نویسد: « حضرت آقا میرزا عزیزالله خان ورقاء که با کمال روح و ریحان و روی گشاده، به دل و جان حاضر و آماده برای پذیرایی و تکمیل» گرایش افراد به بهائیت بود(29) عزیزالله در 1310 ش به عارضه ی «سکته» در گذشت. (30)

 

توضیح عکس
ولی الله خان ورقا
علی محمد ورقا

 

ج) ولی الله ورقا

میرزا ولی خان ورقا ( 1263- 1334ش) (31)، سومین پسر علی محمد ورقا(32)، از بهائیان سرشناس و طراز اول عصر قاجار و پهلوی است که تحصیلات خود را زیر نظر برادر بزرگش (عزیزالله خان)(33) در مدرسه ی بهائی تربیت و مدرسه ی امریکایی در تهران آغاز کرد و در کالج امریکایی بیروت و نیز در مرکز آموزشی انگلستان تکمیل نمود. (34)
وی از ملتزمین رکاب عباس افندی در سفر به اروپا و امریکا، و مترجم و امین صندوق او بود که «بسیار مورد عنایت حضرت عبدالبهاء» قرار داشت و «توقیعات و الواح زیاد» از سوی وی درحقش صادر شده بود(35) عباس افندی در سفر به امریکا، در نطقی که در اقامتگاه خود ( نیویورک، 30 مه 1912/ 13 جمادی الثانی 1330 ق) ایراد کرد، از ولی الله خان و پدر و عمو و جدش تمجید بسیار به عمل آورد(36) و همو در یکی از الواح خویش، به یکی از بهائیان می نویسد: «... نور دیده ی روحانیان، میرزا ولی الله را تکبیر مشتاقانه برسان، در جمیع احوال به یاد و فکر او هستم. »(37)
ولی الله ورقا، عضو قدیمی محفل بهائیان تهران و نیز عضو و رئیس ( پیوسته و مستمر محفل ملی بهائیان ایران بود. (38) در سالهای 1300 ش به بعد ( همچون سالهای 1304 (39) و 1307 (40) در محفل بهائیان تهران عضویت داشت. (41) و زمانی هم که محفل مرکزی بهائیان ایران تشکیل یافت او طی سالهای متمادی در اواخر دهه ی 1300 ش تا سالهای آغازین دهه ی 1330 غالباً عضو شاخص محفل ملی بود و حتی در سال 1309 ریاست محفل را بر عهده داشت. (42) وی، همچنین، به اصطلاح، چهارمین «امین حقوق الله» بهائیان محسوب می شد که ( پس از مرگ حاج غلامرضا امین امین- سومین امین حقوق الله در میان فرقه در دی ماه 1318 ش) از سوی شوقی بدین سمت منصوب شد. (43) شوقی در سال 1331 همچنین وی را به سمت ایادی امرالله منصوب کرد. (44) که تعدادشان نخست 12 نفر، و سپس تا 19 و نهایتاً 27 تن بالغ گردید. (45) سالنامه ی جوانان بهائی ایران در سال 1333 ش ضمن اشاره به همراهی ورقا با عباس افندی در سفر اروپا و امریکا می افزاید: « جناب ورقا در سفر [عباس افندی به] اروپا و امریکا، ملتزم رکاب مبارک بودند و علاوه بر عضویت در لجنه های مختلفه و محفل مقدس روحانی طهران، از بدو تأسیس محفل مرکزی بهائیان ایران الی حال به عضویت آن محفل... نیز انتخاب و قرب 12 سال است که به خدمت امانت حقوق در ایران مفتخرند. »(46)
گفته می شود که سند مالکیت حظیره القدس سابق بهائیان در تهران نیز به نام ولی الله ورقا بوده و حظیره در باغ 30 هزار متری او ساخته شده است. (47) چنانکه نصب اولین سنگ بنای حظیره ی در 24 اردیبهشت 1310 ش به دست حاج غلامرضا امین امین و ولی الله ورقا صورت گرفت. (48) نیز زمانی که حظیره القدس مزبور در بهار 1334( در پی سخنرانی های کوبنده و آگاهی دهنده ی مرحوم فلسفی، واعظ مشهور پایتخت، بر ضد فرقه ی بهائیت) مورد تعرض مردم مسلمان پایتخت قرار گرفت، ولی الله ورقا ( همچون شعاع الله علایی، علی اکبر فروتن و عبدالحسین نعیمی) جزو اعضای هیئت مدیره ی حظیره قرار داشت. (49)
دکتر علی محمد ورقا، از سران فعال و شاخص بهائیت، فرزند همین ولی الله خان بود که شوقی افندی، بلافاصله پس از مرگ ولی الله، او را به مقامات پدرش (امین حقوق الله و ایادی امرالله) برگماشت. (50)
دکتر ورقا عضو محفل بهائیان ایران نیز بود و در آن، سمت نایب رئیس داشت. (51) گفته می شود که او مدیریت گروه آموزش جغرافی دانشگاه تربیت معلم را بر عهده داشت و در سال 1357 ( در بحبوبه ی انقلاب اسلامی) با 90 میلیون بدهی مالیاتی از ایران فرار کرد. (52) وی در 1997 با هدف فعالیت در مرکز جهانی بهائیت در اسرائیل، به حیفا رفت و اخیراً در خانه ی خود در آن شهر پس از 59 سال حضور در کادر رهبری فرقه درگذشت.

د) همکاری برادران ورقا با تشکیلات روس تزاری در ایران

به نوشته ی منابع بهائی: ولی الله ورقا مدتی منشی سفارت روسیه در تهران بود و سپس مترجم و منشی اول سفارت ترکیه شد و این سمت را تا سال 1321 ش عهده دار گشت. (53) عزیزالله ورقا نیز در بانک استقراضی روسیه در تهران عضویت داشت و از اعضای مهم آن محسوب می شد.
عبدالحسین آواره از عزیزالله خان با عنوان مترجم بانک روس یاد کرده(54) و اسدالله مازندرانی در شرح حال او می نویسد: « وارد خدمت بانک استقراض روس گردید، و مسیو [ارنست] گروبه، حاکم مقتدر متنفذ بانک، غایت اعتماد و محبت و احترام [را] به او حاصل نمود و او یگانه واسطه ی فیمابین رجال و اولیای امور و محترمین متنفذین کشور با آن بانک پر قوت قرار گرفت و خانه و اثاثیه در قسمت علیای شهر، و درشکه با اسب زیبا و سرطویله ی مخصوص، [برایش] فراهم گردید و غالباً سوار بر آن درشکه ی خود و با سواران قوی هیکل، با لباسها و نشانه های مخصوص بانک، پی رتق و فتق امور می گذشت و فلان الملک و بهمان الدوله ها ناچار از احترامش بودند و... بهائیان را [با مشاهده ی این صحنه] اشک شادمانی در دور چشم، حلقه داشت». (55)
میرزا علی اصغر خان حاج وزیر مشیر الممالک دوم، از مؤسسان مشروطیت در زنجان، در کتاب خود: فصول خمسه درتاریخ خمسه، ضمن اشاره به مناظره ی میان میرزا علی محمد ورقا ( پدر عزیزالله خان) و علمای زنجان و محکومیت او در این مناظره و حبس و قتل وی در زندان تهران، می نویسد:
اینک یک پسر ورقا، میرزه [میرزا] عزیزالله نام، در نزد مسیو گروبه(56) نایب رئیس بانک دولتی روس سمت مترجمی دارد و ماهی یک صد تومان شهریه می گیرد. مشارالیه در یکهزار و سیصد و بیست و دو از زنجان به تبریز می گذشت؛ ظاهراً سرکشی در شعب بانکهای روس می کرد ولی باطناً مأموریت او برای مطالب سیاسی بود. این میرزا عزیزالله را در اداره ی خود استخدام کرده بود و مترجم بود. (57)
برای آشنایی بیشتر با جایگاه استعماری عزیزالله ورقا ( نور چشم عباس افندی، و ملجأ و پناه بهائیان در ایران)، ضروری است ببینیم ارنست گروبه ( مخدوم عزیزالله خان)که بود و بانک استقراضی روسیه در ایران چه اهدافی را تعقیب می کرد؟ در این زمینه، نخست با بانک استقراضی روسیه، و موقعیت و اهداف مهم اقتصادی - سیاسی - استعماری آن در کشورمان آشنا شویم، سپس به گروبه، و منش و روش وی بپردازیم.

هـ) بانک استقراضی روسیه؛ اهداف و عملکرد استعماری

بانک استقراضی روسیه در ایران(58) از جمله ی مؤسساتی بود که دربار تزار ( پس از موفقیت انگلیسیها در اخذ امتیاز تأسیس بانک شاهنشاهی ایران و انگلیس از حکومت قاجار) امتیاز تشکیل آن را در اواخر قرن 19 با زور و فشار از دولت ایران ستانده و هدف از آن ( گذشته از رقابت با بریتانیا و ایجاد توازن سیاسی - اقتصادی بین خود و آنها در ایران )، استفاده از بانک استقراضی به مثابه ی ابزاری مؤثر برای نفوذ درتار و پود جامعه ی ایران، و پیشبرد منویات شوم خود در این سرزمین استعمار گزیده به دست دولت و ملت بود، و به همین دلیل عناصر دیندار و ضد استعمار با فعالیت آن در سطح کشور مخالف بودند. (59) و چنانکه می دانیم یکی از رویدادهای مهم تهران در آستانه ی طلوع مشروطه، تخریب ساختمان بانک استقراضی در شعبه ی نو تأسیس آن در منطقه ی بازار تهران ( رمضان 1323 ق) توسط مردم بود.

 

توضیح عکس:
تهران، عمارت بانک استقراضی روسیه
یکی از پژوهشگران، با اشاره به رشد سریع بانک استقراضی ( در سایه ی حمایتهای خاص دولت روسیه) در ایران، از ج. ن. ایلیینسکی نقل می کند که می گوید: « از جمله ی سهامداران بانک استقراضی رهنی روس امپراطریس ماریا فدورونا و وزیر دارایی روس، ویته، بودند». بانک در برابر وثیقه ای که قانوناً حق گرفتن آن را نداشت- یعنی ملک و زمین - پول وام می داد و از این راه اراضی وسیعی را در شمال ایران در تحت نظارت خود در آورد. «در همان زمان مبالغی گزاف برای رشوه دادن به ناصرالدین شاه و درباریان و وزیرانش صرف کرد. تنها در طهران شانزده میلیون روبل درمیان این گونه "وامداران" توزیع شد. » ده سال پس از تاریخی که ویته اداره ی بانک استقراضی را به دست گرفته بود، نویسنده ای انگلیسی متوجه این نکته شده است که وزیر دارایی روسیه از طریق این بانک همان نفوذی را در خاورمیانه به دست آورده بود که از راه بانک روس و ژاپون، در خاور دور حاصل کرده بود. «این دو مؤسسه در حقیقت شعبه های وزارت دارایی روسیه به شمار می روند و مسیو دو ویته در ایران ( مانند چین) از راههای آهن و بانکها، اسلحه و افزار قهر و غلبه ی روسیه را اراده کرده است». (60)
اظهارات پژوهشگر فوق، که اتفاقاً وابسته به تشکیلات بهائیت هم هست، به روشنی از اقدامات و اهداف استکباری بانک استقراضی وگردانندگان اصلی آن در ایران پرده بر می دارد.

و) پیوند بانک استقراضی با سفارت روسیه

از جمله ی نکات مورد تأمل در مورد بانک استقراضی، پیوند وثیق وآشکار آن با سفارت روسیه و دوائر مربوط به آن در ایران است. به نوشته ی پژوهشگران(61): « ارتباط نزدیکی میان سفارت روسیه ی تزاری در تهران با اولیای بانک استقراضی وجود داشت و اجزای بانک استقراضی نیز تحت حمایت سیاسی و نیز قضایی سفارت قرار داشتند و مجموع حقوق قضایی و امنیتی کاپیتولاسیون درباره ی آنها مجرا داشته می شد. به همین دلیل، هر گاه اجزای بانک استقراضی به حق و یا ناحق مرتکب اعمالی خلاف قانون و مقررات می شدند، سفارت روسیه در تهران علناً حمایت از آنان را وجهه ی همت خود قرار می داد و اولیای دولت و حکومت ایران به ندرت قادر می شدند از دخالتهای عمدتاً ناروای سفارت روس در این باره جلوگیری به عمل آورند. (62)
حمایت سفارت و نمایندگی های سیاسی روسیه ی تزاری در شهرهای مختلف صرفاً به اجزای روسی بانک استقراضی محدود نمی شد، بلکه تمام کارکنان بانک اعم از روسی و یا ایرانی و هر ملیت دیگر، تحت پوشش حمایتهای سیاسی و قضایی و... سفارت روس قرار داشتند. چنانکه وزارت خارجه ی ایران یک بار در 20 ذیحجه 1332 / 1914 در این باره چنین گزارش داد:
یک نفر ارمنی تبعه ی ایران که در شعبه ی بانک استقراضی همدان استخدام است در موقعی که مسیو فون هنتیک، نایب سفارت آلمان در طهران، برای اخذ وجه براتی که در دست داشته به بانک مزبور رفته، به مشارالیه تعرض سخت و حمله نموده و بعد که این فقره از طرف حکومت محل تعقیب گردیده، وکالت قونسولگری روس به استناد استخدام مشارالیه در شعبه ی بانک، از اقدام حکومت در باب تنبیه و مجازات ارمنی مزبور مانع شده، هنوز هم با [وجود] پروتستهای (63) مکرره ی وزارت امور خارجه، مسئله لاینحل مانده... (64)
روسها از اینکه در موارد مقتضی، برخی از مدیران شعب بانک استقراضی در شهرهای مختلف را همزمان به سمت کنسول و یا مناصبی دیگر در نمایندگیهای سیاسی خود منصوب کنند ابایی نداشتند و این گونه امتیازات، آزادی عمل لازم را برای انجام توأمان فعالیتهای سیاسی و اقتصادی در اختیار آنان قرار می داد.

ز) بدرفتاری بانک استقراضی با مردم ایران

رفتار مسئولان و عمال بانک استقراضی در کشورمان ( که از حمایت سفارت روسیه در ایران برخوردار بودند) با مشتریان خویش، رفتاری خوشایند و زیبنده ی ملت ایران نبود و این امر، هر از چندگاهی فریاد اعتراض و شکایت ایرانیان را علیه متصدیان بانک بر می انگیخت. آقای مظفر شاهدی، که پژوهشی مستقل و دراز دامن را در مورد زمانه و کارنامه ی بانک استقراضی سامان داده است، با مراجعه به پرونده ی شاکیان ایرانی بانک شرح مبسوطی از بدرفتاری های بانک مزبور در ایران با مردم و حتی مسئولان دولتی به دست داده است. (65)
با شناخت اهداف و عملکرد بانک استقراضی، اینک نوبت آن است که پرونده ی گروبه را گشوده و در آن به دیده ی دقت نظر کنیم.

ح) ارنست گروبه، مدیر فزونخواه و تجاوزگر بانک استقراضی

ارنست گروبه، در اصل، یکی از تجار بزرگ سنت پترزبورگ ( پایتخت تزار) بود که در 1900 میلادی توسط ویته ( وزیر دارایی مشهور روس تزاری) به عنوان رئیس جدید بانک استقراضی در ایران منصوب شد و دست به تجدید و توسعه ی تشکیلات اداری و سازمان خدمات رسانی بانک مزبور زد. گروبه در 1903 علاوه بر ریاست بانک استقراضی، به نمایندگی رسمی وزارت دارایی روسیه و انجمن دولتی روس برگزیده شد و همزمان نیز به عنوان آگنت و مشاور مالی سفارت روس در ایران معرفی گردید. او همگام با سفارت روس در تهران، در امور سیاسی کشورمان نیز دخالت می کرد و گاه حتی دخالتش در امور سیاسی از اولیای سفارت روس نیز بیشتر می شد. (66)
سرآرتور هاردینگ، وزیر مختار بریتانیا در ایران زمان مظفرالدین شاه، موقعیت سیاسی گروبه را در کشورمان، در واقع امر، با مقام سفیر وقت روسیه برابر می شمارد، مضافاً بر اینکه، «کیسه ی درم و دینار ایران در دست او است. »(67) بدین جهت، گروبه از زمانی که در آغاز سال 1901/ 1318 ق با مأموریت از سوی ویته ( وزیر دارایی روسیه) به تهران آمد با آرگیروپولو، وزیر مختار روسیه در ایران، درگیری فزاینده یافت ولی «وزیر مختار به زودی فهمید که مقام ما فوق خود او یعنی کنت لمسدوف تحت سلطه ی ویته است و مقاومت در برابر گروبه کاری خطرناک خواهد بود. از این رو بنای همکاری با او نهاد و کار را به جایی رساند که اطلاعاتی را که به دست می آورد حتی پیش از گزارش به وزارت امور خارجه ی روسیه در اختیار رئیس بانک استقراضی می گذاشت. »(68)
قدرت طلبی و بلند پروازی گروبه را از اینجا می توان شناخت که وی از تسلط خویش بر مسیو نوز و مستشاران بلژیکی ( حاکم بر مالیه و مخابرات ایران ) دم می زد و زمانی، به وزیر مختار امریکا در ایران گفته بود: « آنها همه توی مشت منند، من جمله خود مسیو نوز». (69) گروبه در ایران، حتی دستگاه جاسوسی و کسب خبر داشت و برای نمونه، زمانی که امین السلطان ( صدراعظم مظفرالدین شاه) امتیاز استخراج و بهره برداری از نفت جنوب ایران را به ویلیام ناکس دارسی واگذار کرد و با این کار، فریاد اعتراض وگلایه ی روسها را شدیداً برآورد. پس از چندی آقای گروبه به روسیه تلگراف زد که دارسی برای تحصیل امتیاز نفت، 50 هزار تومان به صدر اعظم رشوه داده است، و به همین دلیل نیز صدراعظم، به آسانی، تسلیم فشار انگلیسیها شده و از روسها برای مقاومت در برابر آنها استمداد نکرده و مذاکره خود با نمایندگان دارسی را از دید روسها پنهان نموده است. (70)
آقای مظفر شاهدی، «درباره ی مدیریت سیاسی - اقتصادی گروبه بر بانک استقراضی که در واقع مجری برنامه های دولت متبوعش، روسیه ی تزاری، در ایران بود» شرح جالب توجه زیر را از زبان مروین. ل. انتنر ارائه می دهد:
E. K. Grube که از کارمندان دفتر Witte [ویته، وزیر دارایی روسیه] بود و با دربار هم ارتباط داشت به مدیریت بانک منصوب شد. بدین جهت احتمال می رفت که سرمایه ی خانواده ی سلطنتی روسیه هم در این فعالیت دخالت داشته باشد. گروبه با قدرت مطلق، بانک را اداره می کرد و بانک به صورت یک ابزار اصلی سیاست روسیه درآمد.
سیاست اقتصادی روسیه یکی از وسایل اساسی اجرای برنامه Witte برای نفوذ روسیه در کشور هم مرز و همسایه خود و شرحی که از نویسنده آن زمان [در دست] است این مطلب را روشن می کند: « تاریخ سلطنت مظفرالدین شاه، جذب آرام آرام نظامی، مالی و بازرگانی سرزمین قدیمی ایران به وسیله ی روسیه بود و همسایه ی دیگر ایران، انگلستان و عثمانی، ظاهراً در کنار ایستاده و نظاره می کردند و هیچ اقدامی برای نجات این کشور نمی کردند. » نتیجه معلوم بود «روسیه کشوری ورشکسته ی ضعیف شرقی را به عنوان همسایه، بر تصرف آن ترجیح می داد. »
روسیه در نتیجه ی تجربه به این سر پی برده بود که اداره ی یک کشور شرقی از طریق سلطان ظاهری که ضعیف، فاسد و جیره خوار باشد. این حسن را دارد که ظاهراً به تمامیت اراضی و قوانین احترام گذاشته شده، حساسیت و رقابت دیگران را تحریک نکرده، اختلاف بین المللی را به حداقل تقلیل داده و حداکثر قدرت را با حداقل مسئولیت ایجاد می کند. اگر باید از زبان یک نفر از روسی شنید که اقتصاد فقط از وسایل دیپلماسی روسیه بود، دستورالعملی که Lamsdorff به وزیر مختار روسیه در ایران در1904 داده است بهترین نمونه است:
«هدفی را که ما تعقیب می کنیم... در ارتباط طویل المدت با ایران می توان چنین بیان کرد: حفظ تمامیت و عدم تجاوز به سرزمین شاه با عدم درخواست توسعه ی ارضی برای خودمان و اجازه ندادن به کشور دیگری که بر آن تسلط یابد، و سپس به آرامی و بدون کار بردن زور، ایران را تحت نفوذ خود در آوریم. بدون اینکه دخالتی در استقلال ظاهری آن کشور یا سازمانهای داخلی آن بکنیم. یا به زبان دیگر، کار ما آن است که از نظر سیاسی، ایران را مقید و مطیع خودمان کرده، ولی قدرت آن به حدی باشد که به عنوان وسیله ی اقتصادی در دست ما بوده و قسمت عمده ی بازار آن را در اختیار داشته باشیم، تا سرمایه ها و بازرگانان روسی از آن استفاده کنند. این رابطه ی نزدیک و نتیجه ی سیاسی و اقتصادی خاص آن وقتی تحصیل شود، اساس محکمی خواهد بود که بر آن پایه می توان فعالیتهای مفید انجام دهیم. از این رو فعالیت بانک به طرف هدف نیمه اقتصادی که کنترل بازار و راندن رقیب، و از آن طریق، کنترل ملت بود به کار افتاد. گروبه عملاً مصمم به از بین بردن بانک انگلیس بود و از استفاده ی از هر وسیله ای ابا نداشت و بدین ترتیب، دستگاه زیر نظر او فقط به ظاهر نام بانک داشت. »(71)
بدین گونه، تلاشهای پیگیر گروبه، موقعیت تجاری، اقتصادی بانک استقراضی را در بخشهای مختلف ایران سخت بالا برد و در دوره ی ریاست او بر بانک استقراضی بود که روند رسوخ کالاهای روسی در بازارهای داخلی ایران به شدت افزایش یافت. (72) ویلهلم لیتن، نماینده ی سیاسی آلمانی در ایران عهد قاجار، می نویسد: بانک استقراضی نخست مؤسسه ی استقراضی یا بانک رهنی خوانده می شد و گروبه، که در سال 1902 از طرف وزیر دارایی روسی تزاری (ویته) به ریاست کل این بانک نصب گردید، نام آن را به «بانک استقراضی ایران» تغییر داد. به نوشته ی همو: « در سال 1903، گروبه علاوه بر » ریاست بانک استقراضی «به نمایندگی رسمی وزارت دارایی روس و انجمن دولتی روس منصوب شد و همزمان نیز به عنوان مشاور مالی سفارت روس معرفی گردید. گروبه در طول مدت اقامت خود در ایران، نفوذ سیاسی بسیاری بر نخست وزیر ایران داشت. به طوری که اغلب زمام امور از دست سفارت روس به کلی خارج می شد. »(73)
لیتن توضیحات روشنگری راجع به نقش گروبه در پیشبرد منافع تجارت روسیه در ایران، و صرف اعتبار هنگفت دولتی در این راه، دارد که طبعاً تجارت ملی ایران را با رکود و پسرفت روبه رو می ساخت. او با ارائه ی آمار و ارقام در این زمینه می افزاید: « آنچه می توان علیه نظام گروبه گفت، این است که بازار ایران را برای تولید روس آماده ساخت و گسترش تجارت روسی در ایران را با گشودن راههایی تسهیل بخشید. »(74) بر پایه ی گزارش همو: بانک استقراضی در ازای وام حدوداً 48 میلیون روبلی که به ایرانیان داده بود، املاک مقروضین را به عنوان وثیقه ی باز پرداخت وامشان، گرو گرفته بود، و به این بهانه، هنگامی که آنان ( به دلیل شرایط و اوضاع ناگوار سیاسی و بالتبع اقتصادی ایران) قادر به پرداخت به موقع وامهای خود نبودند، اقدام به مصادره ی املاک و زمینهای آنها می نمود. و این در حالی بود که، کشورهای اروپایی (نظیر آلمان) به اعتبار ماده ی 5 قرارداد تجاری ترکمانچای بین روسیه و ایران ( مورخ 1828) حق خرید و تملک زمین را در ایران نداشتند اما روسها داشتند. و بدین گونه بود که مثلاً « در اصفهان، بانک، اداره ی همه ی مایملک شاهزاده ی ظل السطان را در اختیار گرفت. »
نکته ی اخیر، موضوع بسیار شایان توجهی است که باید آن را جلوه ای از طمع و تجاوز غیر مستقیم روسیه ی تزاری به خاک ایران در آن روزگار تلقی کرد. اسناد موجود، حکایت از گستردگی این نقشه ی خطرناک در کشورمان دارد. در بین کارمندان ایرانی بانک استقراضی، به فردی موسوم به عون السلطنه بر می خوریم که سالها در سمت منشیگری بانک استقراضی در تهران مشغول به کار بود. (75) سندی وجود دارد که نشان می دهد میرزا مصطفی عون السطنه، خانه ای را از صاحب اختیار خریده « و به بانک استقراضی انتقال داده » بود و چون وزارت خارجه ی ایران در «تصدیق و امضا» این معامله تعلل می کرد بانک استقراضی، از آن شکایت کرده و ژنرال کنسولگری روسیه در تهران طی یادداشتی به وزارت خارجه ی ایران ( مورخ 10 جمادی الثانی 1331 ق / 4 مه 1913 م) برای «تصدیق و امضا» این سند توسط اداره ی محاکمات وزارت خارجه ی ایران، به وزارت خارجه ی کشور مان فشار می آورد. (76)
بانک استقراضی، افزون بر مجاری فوق، از راههای دیگری نیز همچون حمل شمشهای نقره برای سکه های شاهی در برخی اوقات، معامله با دولت ایران توسط بنگاههای رهنی بانک و برداشت 10 درصد از سود خالص آن برای خویش (77) در آمد هنگفتی را به جیب می زد، که باید درآمد ناشی از کسب امتیاز احداث جاده ی جلفا - تبریز- قزوین و استخراج معادن نفت و زغال اطراف راه آهن را به طول 60 ورست، و نیز نظارت بر «شرکت بیمه ی حمل و نقل ایران» را هم بدان افزود- شرکتی که علاوه بر حق انحصاری تشکیل دفاتر حمل و نقل در ایران، امتیاز احداث جاده های انزلی- قزوین- تهران و قزوین - همدان و را همراه با امتیاز لایروبی کانال کشتیرانی انزلی - قزوین- تهران و قزوین - همدان و راه همراه با امتیاز لایروبی کانال کشتیرانی انزلی را در تملک خود داشت... به گفته ی لیتن: « در طول جنگ [جهانی اول]، بانک روسیه خدمات ارزنده ی مالی در عملیات نظامی عرضه داشت. پس از وقوع انقلاب روسیه و بعد از اعلام صرف نظر کردن دولت روسیه در سال [ص 99:] 1918، سقوط همه جانبه ی روسیه نیز بر بانک تأثیر گذاشت. »(78)
با نقش مهم و مؤثر بانک استقراضی در پیشبرد استعمار اقتصادی ایران توسط روس تزاری، و بالملازمه تضعیف و نابودی استقلال و پیشرفت تجاری کشورمان، آشنا شدیم. با توجه به این امر، اکنون می توان درباره ی جایگاه و موضوع فردی چون عزیزالله خان ورقا ( نور چشم عباس افندی و کارگزار مهم بانک استقراضی) در محکم ساختن طناب اسارت ایران در چنگ تزاریسم قضاوت کرد. جالب است که عباس افندی در نامه ای خطاب به عزیزالله و دو تن دیگر از سران بهائیت، آنها را «سه وجود مبارک شاهباز اوج عبودیت» و «عقاب فلک روحانی» می شمارد!(79)

ط) استفاده ی سران بهائیت از نفوذ ورقا در بانک استقراضی

سالنامه ی جوانان بهائی ایران تصریح می کند که: عزیزالله ورقا «به واسطه ی اشتغال به انجام امور مهمه ی بانک روس در دوره ی جوانی در بین یاران [= بهائیان] و تجار و علماء و اعیان ایران محبوبیت [؟!] عامه داشته و مرجعیت تامه داشته» است. (80)
قرائن و شواهد تاریخی نشان می دهد که سران و رهبران بهائیت، برای دستیابی به مقاصد خود، از ورقا و پایگاه نفوذ و فعالیت وی: بانک استقراضی روسیه، بهره می جسته اند. نمونه ی بارز این امر، نکته ای که رشید شهمردان ( مورخ زردشتی معاصر) بدان اشاره می کند. شهمردان با اشاره به عزیزالله ورقا می نویسد: « عزیزالله نامی، پیشکار بانک روس، نسبت به ارباب [جمشید] ارادت داشت و با سفارش او بانک روس معادل یک میلیون تومان به ارباب اعتبار داد». (81) از نوشته ی شهمردان بر می آید که بانک روسیه در مجموع دو میلیون تومان به ارباب وام داده بود و فشار آن بانک برای دریافت همین وام بود که ارباب جمشید را به فلاکت نشاند. (82)
می دانیم که جمعی از عوامل و کارگزاران مهم ارباب جمشید، بهائی بودند(83) و به همین دلیل، و نیز به منظور جذب ارباب به بهائیت، عباس افندی نسبت به ارباب، شدیداً اظهار لطف می کرد و به اتباع خویش در ایران نیز سفارش کرده بود که با وی بسیار گرم گیرند. (84) با توجه به این امر، این احتمال خالی از قوت نیست که، در موضوع وام بانک روسیه- آن هم با وساطت ورقا- به ارباب جمشید، پای عباس افندی و سیاستها و سفارشهای حساب شده ی او درباره ی آن تاجر صاحب نام زردشتی در میان بوده باشد- هر چند که باید گفت هیچ یک از این تمهیدات، و حتی دعاهایی که عباس افندی صریحاً و کراراً در حق ارباب جمشید کرده بود، نتوانست ارباب را از سرنوشت فلاکتباری که نهایتاً نصیبش شد، حفظ کند و کشتی ارباب، سرانجام برای همیشه در غرقاب ورشکستگی افتاد!(85)
در همین جا باید به نامه ای از عباس افندی در عصر قاجار ( پس از مشروطه) اشاره کرد که طبق قرائن موجود، ظاهراً خطاب به همین عزیزالله خان ورقا نوشته شده است. افندی در این نامه، از مخاطب نامه می خواهد برای عین الملک ( منشی و کاتب وقت آثار عبدالبهاء (86)، و پدر امیر عباس هویدا، نخست وزیر مشهور) کاری دست و پاکند. (87) با توجه به ورودی عین الملک در عصر مشروطه به وزارت امور خارجه ی ایران، و تصدی مقام کنسولگری ایران در کشورهای عربی، می توان حدس زد که سفارش افندی در حق عین الملک ( که طبعاً اقدامات عزیز الله خان را در پی داشته ) در زمینه سازی جهت واگذاری مسئولیت دولتی به وی، بی نقش نبوده است. (88)
دکتر علی اکبر ولایتی، مورخ و سیاستمدار تیزبین معاصر، که اسناد و وزارت خارجه را در مورد عین الملک کاویده، معتقد است که عین الملک در سال 1326 ق/ 1908 م در عصر موسوم به استبداد صغیر به وزارت خارجه منتقل شده است. (89) یعنی زمانی که در ایران، باد به بیرق روسها و روس فیلها می وزید و عزیزالله خان، در مقام منشی و مترجم مقتدر بانک استقراضی روسیه در تهران، محل مراجعه ی رجال ایران، و حل و فصل امور، بود؛ و این نشان می دهد که پیشوای بهائیت برای نفوذ دادن عوامل خود در دوائر حکومتی ایران، از نفوذ عزیزالله خان بهره می گرفته است.
با روابط و نفوذی که عزیزالله ورقا ( به تبع حضورش در بانک استقراضی روسیه) از دیرباز در دوائر دولتی و رجال حکومتی ایران به هم زده بود، کادر مرکزی بهائیان ایران نیز برای حل مشکلات و پیشبرد اهداف خویش به وی توسل می شدند. برای نمونه، ورقا در 1308 شمسی با تیمورتاش (وزیر دربار مقتدر رضا خان) دیدار کرد و در خصوص رفع مشکل بهائیان راجع به قید مسلک بهائیت در ستون مربوط به مذهب افراد در سجل احوال گفت وگو نمود. ( بهائیان، حسب دستور پیشوای خویش: شوقی افندی، مسلک خویش را در ورقه ی مربوطه قید می کردند و اولیاء دولت، آن را نمی پذیرفتند. ) تیمورتاش وعده داد که ستون مربوط به مذهب افراد، در سجل احوال برداشته شود. راجع به موضوع ثبت اسناد نیز که قانوناً الزام شده بود صاحبان املاک و یا وکیل ثابت الوکاله ی آنها در اداره ثبت اسناد حضور یابند و طبعاً این قانون، شامل املاک متعلق به شوقی افندی نیز می شد، صورت وکالتنامه ای از طرف محفل بهائیت ایران تنظیم و به حضور شوقی ارسال شد تا آن را امضاء کرده و به تصدیق قونسولگری ایران برساند و به ایران بفرستد. (90)
همکاری با بانک استقراضی روسیه در ایران اختصاص به عزیز الله ورقا نداشت، بلکه در خیل کارمندان این بانک، به اسامی بهائیان سرشناس دیگری نظیر دکتر یونس افروخته و اسماعیل نخجوانی برمی خوریم.

2. یونس افروخته

دکتر یونس خان افروخته ی قزوینی «یکی از اعرف مشاهیر بهائیان تهران»(91) و از ملبغان و نویسندگان شاخص و به قول خود: « بی پروا»(92) ی بهائی در ایران و اروپا و امریکا است که مورد عنایت عباس افندی قرار داشت و مدتها ملازم و مترجم وی در عکا و حیفا بود.
روحیه ماکسول در مقاله ای که به مناسبت بیست و پنجمین سال رهبری شوقی افندی، که در مجله ی آهنگ بدیع ( سال 1339) درج شده، از وی با عنوان «منشی» عباس افندی یاد می کند. (93) خود یونس خان می نویسد: «هر وقت به عکا احضارم می فرمودند، می رفتم و اوراق ترجمه شده را تقدیم نموده، عرایض و الواحی دیگر گرفته به طیب خاطر مراجعت می کردم و یک روز بیشتر در عکا توقف نمی کردم..... [ در آن دوران] جراید و مجلات از امریکا دسته دسته به عکا می آمد. »(94)
افروخته در فاصله ی سالهای 1312- 1319 ش عضو مستمر و شاخص محفل ملی بهائیان ایران، و گاه نایب رئیس آن محفل بود. (95) سالنامه ی جوانان بهائی ایران درباره ی او می نویسد:
جناب دکتر یونس خان افروخته ی قزوینی از اوایل جوانی، به توفیقات ربانی به حضور مبارک حضرت عبدالبهاء احضار، و چندین سال در محضر انور، مترجم انگلیسی و مورد عنایات مخصوص بوده و کسب فیوضات ملکوتی می نموده است سپس به دستور مبارک برای تحصیل طب به بیروت رفته، پس از تکمیل تحصیلات خود به طهران آمده و به واسطه ی معلومات و مکارم اخلاق و روحانیت خود به مقامات عالی کشوری و عضویت در محافل مقدسه ی روحانی وقت و موفقیت در خدمات امریه نائل شده اند.
در دوره ی حضرت ولی امرالله [شوقی افندی] پس از تشرف و کسب فیوضات ربانیه، به مسافرت اروپا و آمریکا برای تشویق احباء به امر مبارک مفتخر شده. دو کتاب نفیس ارتباط شرق و غرب و خاطرات نه ساله ی عکا که دارای کتابت شیرین و دلنشین می باشد و قرائتش برای عموم، مخصوصاً جوانان روحانی، بسیار لازم و مفید و سرمشق زندگانی است بهترین معرف این شخص شخیص می باشد... (96)
دکتر افروخته، پیشینه ی سؤال انگیز و در خور تأملی دارد: « چندی در دائره ی انحصار دخانیات [کمپانی استعماری رژی تنباکو] مشغول» بود. «آنگاه قریب دو سال در بانک بین المللی مسکو، عنوان مترجمی » یافت. «سپس در همانجا وظیفه ی منشی خارجه [را] به عهده » گرفت. (97) مسلمانانی که پیرامون خانه اش در تهران جمع شده و او را لعن می کردند، شعار شان این بود که : « به میرزای بانک روس بابیها لعنت »!(98)
افروخته، در سفری که به دستور عباس افندی به عکا کرد، « با همه ی اصرار رئیس بانک» که می خواست موضوع را «عنوان مرخصی یک ساله» دهد «استعفا داد و بانک نهایت مساعدت با وی نمود تا از طریق روسیه رهسپار گردید. ( 1317 مطابق سنه ی 1900)... . ». (99)

3. اسماعیل نخجوانی

به نوشته ی اسدالله مازندرانی: «... میرزا اسماعیل خان از اهل نخجوان... سالها در رشت در بانک استقراضی روس کار می کرد و از مخلصین این امر» یعنی بهائیت و «عضو محفل روحانی بود. »(100)
با برادران ورقا، و پیوندشان با روس تزاری آشنا شدیم، نوبت آن است که به دیگر بهائیان سرشناس و مرتبط با تشکیلات روسیه در ایران نیز اشاره کنیم.

4. برادران باقراوف (اسدالله و نصرالله باقروف)

برادران باقراوف ( سرمایه داران بهائی و مورد عنایت خاص رهبران بهائیت: عباس افندی و شوقی) با دولت روسیه، پیوندهای عمیق و آشکار داشتند که این نیز شاهدی دیگر بر پیوندسران فرقه با تزاریسم روسیه است.
برادران بهائی باقروف، به ترتیب سن: سید رضا، میر علینقی، سید محمود، سید اسدالله، و سید نصرالله باقروف نام داشتند. گفتنی است که، سادات مزبور در کل، هفت برادر بودند که دو تن از آنها به آیین اجدادی خویش ( دین مبین اسلام) پایدار ماندند و پنج نفر بقیه به مسلک بهائیت در آمدند(101) و به همین دلیل نیز، از افراد اخیر، توسط رهبر بهائیت به عنوان «سادات خمسه» یاد می شد. (102)
برادران بهائی باقروف از جمله ی ثروتمندترین و با نفوذترین بهائیان گیلان و تهران به شمار می رفتند. برای نمونه، «گراند هتل لاله زار تهران که هتلی اروپایی محسوب می شد» و «یک ارکستر قفقازی هم داشت» و لیانازوف روسی مشهور ( صاحب امتیاز شیلات شمال) در آنجا اقامت داشت، متعلق به باقراوف بود. (103)
سال 1320 ق در شهر رشت، به دلیل تشدید فعالیت تبلیغاتی بهائیان، مردم مسلمان علیه بهائیان به پا خاستند و در نتیجه سید اسدالله باقروف وادار به خروج از شهر گردید(104) ظاهراً در اثر همین رویدادها، سید نصرالله نیز از رشت بیرون رفته و مقیم تهران شد. (105)

الف) تقرب باقروفها نزد عباس افندی

در میان برادران بهائی باقروف، سید اسدالله و سید نصرالله، از نفوذ و شهرت بیشتری میان فرقه برخوردار بودند. سید نصرالله باقراوف خمسی و خانواده ی وی (خصوصاً برادرش: سید اسدالله)، از جایگاه مهمی نزد رهبر بهائیان (عباس افندی) برخوردار بودند و افندی در مکتوبات خود، فراوان از آن ها یاد و ستایش می کرد. (106) برای نمونه، در نامه ای از وی به نصرالله می خوانیم: « نورانیت روی تو برهان قاطع است بر خوی تو. به درگاه حضرت احدیت تضرع و ابتهال نمایم و از برای تو عون و عنایت خواهم تا با حضرت برادر از جان بهتر، آقا سید اسدالله، در جمیع موارد، موفق و مؤیّد باشید و در دو جهان به کام دل و راحت جان موفق شوید... »(107) در نامه ی دیگر خطاب به نصرالله خاطر نشان می سازد: «جناب امین [صندوقدار تشکیلات بهائیت] همواره ستایش از اعمال خیریه ی شما می نماید و اظهار ممنونیت می فرماید که جناب آقا سید نصرالله به نصرت، قائم و به خدمت، مواظب... . » است. (108) نیز در پایان نامه ی خود به یکی از زنان مبلغه ی بهائی در تهران می نویسد: « جناب آقا سید نصرالله و سایر منسوبان کلاً و طُرّاً را تحیت برسان. آنان رامشتاق دیداریم و در اشتیاق بی اختیار. »(109) حتی در یکی از نامه ها، برادران باقروف را به «خمس آل عبا» (ع) تشبیه کرده! و می نویسد: « سادات خمس مانند خمس آل عبا در ظل رداء ملیک اسماء و صفات در آمدند و در ملکوت وجود جهان الهی ان شاء الله سیارات خمس گردند... »(110)
به همین روال، عباس افندی در نامه ای خطاب به نصرالله باقروف و دو تن دیگر از سران بهائیت ( غلامرضا امین و عزیزالله خان ورقا، آنان را «سه وجود مبارک شاهباز اوج عبودیت» و «عقاب فلک روحانی» می شمارد و بشارت می دهد که آنها در پرستش درگاه حسینعلی بهاء، با وی (یعنی عباس افندی عبدالبهاء) سهیم و شریکند: «طوبی لکم ثم طوبی، بشری لکم ثم بشری بما جعلکم الله سهماء شرکاء لعبدالبهاء فی عبودیه عتبه البهاء... »(111)
باقروفها نزد عباس افندی تا آن پایه اهمیت داشتند که افندی، نامه ی مشهور خود در 16 اکتبر 1918 مبنی بر اظهار خوشحالی از اشغال قدس توسط بریتانیا، و تمجید از «عدالت و... سیاست دولت فخیمه ی انگلیس » را ( که در حکم اعلام تغییر قبله از تزاریسم متلاشی شده ی به امپراتوری لندن بود) خطاب به سید نصرالله باقراوف صادر کرد. (112)
گفتنی است که حبیب (الله) ثابت، کلان سرمایه دار یهودی تبار و امریکوفیل بهائی در عصر پهلوی دوم، از همین خانواده ی باقروف همسر گرفت و زنش ظاهراً نوه ی برادر سید نصرالله باقراف بود. (113)

ب) خدمات باقروفها به بهائیت

کاظم سمندر، نویسنده و مبلغ سرشناس بهائی است که کتابش از منابع تاریخی مهم فرقه محسوب شده و خود، مورد عنایت خاص بهاء و عبدالبهاء قرار داشت. (114) او در تاریخ خود، از برادران بهائی باقروف به عنوان «از جمله ی اعاظم رجال و اکابر اعیان» فرقه ی بهائیت یاد می کند که «هر یک به قدر استعداد زمان و امکان خود به خدمت و نصرت امرالله قیام و اقدام داشتند تا به دار بقا شتافتند». (115) همو می نویسد: «جناب آقا سید نصرالله... که کوچکترین اخوان بودند... در ایام» اقامت بهاء در عکا به دیدار وی نایل شده «و تاکنون با کمال خلوص و تمام خضوع به خدمات عظیمه فائز و مفتخرند. »(116)
به نوشته ی عزیزالله سلیمانی، دیگر نویسنده ی مشهور بهائی: سید نصرالله «در طهران از اعیان بزرگ به شمار می آمد و تا زنده بود در سبیل امرالله [یعنی بهائیت] فداکاری و برای جامعه ی احباب گره گشایی می کرد. »(117) نصرالله از اعضای محفل بهائیان تهران در سالهای 1300 ش به بعد بود(118) وعبدالحسین آیتی ( مبلغ مستبصر بهائی) شاهد بوده است که وی تلاش می کرد سپهسالار تنکابنی ( نخست وزیر مشهور عصر مشروطه) را به مسلک بهائیت در آورد، که البته در این کار موفق نبود. (119)
برادران باقروف، سهمی از درآمد هنگفتشان را صرف پیشبرد اهداف بهائیت می کردند و عباس افندی در نامه های خود ضمن تعریف از آنها، به ویژه سید نصرالله، فعالیت و بذل و بخششان به سود فرقه را می ستاید(120) نصرالله در تأمین مخارج سفر خود عباس افندی به امریکا، نقش اساسی داشت و به قول کواکب الدریه: «همتی شایان نمود و خدمتی نمایان ابراز فرمود». (121) پسرش (میرزا عبدالله) نیز از کسانی بود که در اروپا با عباس افندی دیدار و همراهی داشت. (122) چنانکه افراد دیگری از همین خانواده ( همچون سید احمد باقروف(123) و سیدرضا باقروف(124) نیز در سفر عباس افندی به غرب، وی را همراه می کردند. افندی هنگام اقامت در پاریس، طی نوشته ای، نوروز را به خانواده ی باقروف تبریک گفت. زرقانی (دستیار و منشی عباس افندی در آن سفر) در بخش حوادث مربوط به صبح روز 13 ربیع الثانی 1331 ( 21 مارچ 1913، مقارن با عید نوروز) می نویسد: « از جمله ی الواح بدیعه که آن روز صبح، خط مبارک به افتخار خاندان باقراف صادر[شد] این بود: (هوالله) ای خاندان جانفشان در سبیل رحمن، صبح مبارک نوروز است و انوار شمس حقیقت در جلوه و بروز، و عبدالبهاء... قلم گرفته که به آن خاندان خجسته ی مشهور تبریک عید سعید نگارد... تاکل، شکر خداوند مجید بنمایند که آن خاندان در ظل عنایت حضرت احدیت اند و آن دودمان مشمول عزت بی پایان... »(125)
شواهد تاریخی نشان می دهد که افندی برای پیشبرد اهداف خود و حل مشکلات افراد وابسته به فرقه، از سید نصرالله کمک می گرفت. برای نمونه، در یکی از نامه های خویش، از حضور قائم مقام ( میرزا مهدی کاشانی وزیر همایون، از درباریان فرصت طلب و ماسون مآب ناصرالدین شاه)(126) نزد خود خبر می دهد و سفارش وی را به نصرالله باقروف می نماید. (127) نیز، چنانکه از منابع بهائی بر می آید. سید نصرالله برای تسهیل و تسریع حرکت کسانی که برای دیدار با پیشوای بهائیت، عازم عکا و حیفا بودند، سرویس و خدمات می داده است.
دکتر حبیب مؤید ( بهائی یهودی تبار ایرانی) در شرح مسافرت خود ( از راه تهران - قزوین- رشت- انزلی - باکو- باتوم - اسلامبول) جهت دیدار با عباس افندی در عکا و سپس تحصیل در مدرسه ی امریکایی بیروت در سال 1907، می نویسد: « جناب سید نصرالله باقراف که در آن وقت تمام وسائل نقلیه به اختیار ایشان بود دستور داده بودند که در عرض راه، مأمورین مربوطه وسایل آسایش و رفاه ما را فراهم سازند. تمام مهمانخانه ها متعلق به ایشان بود. هر دو ساعت یک مرتبه از برای استراحت مسافرین و تغییر اسبهای کالسکه به یک منزل تازه ای می رسیدیم. قبلاً از ورود ما مطلع شده وسائل پذیرایی فراهم بود. این بود که ما شب و روز طی مسافت می کردیم و در همه جا کلیه ی وسایل راحتی آماده بود که خستگی راه احساس نمی شد... »(128)
زمانی که نصرالله در 1340 ق درگذشت، شوقی افندی به خانواده اش در تهران تلگراف تسلیت زد و ضمن پوزش از تأخیر در ارسال تلگراف نوشت: « آن متصاعد الی الله الی الابد در آغوش محبوب لایزال آرمیده است. »(129) اسدالله مازندرانی، مبلغ مشهور بهائی و عضو محفل ملی فرقه، در شرح «واقعات سال 1343 هـ ق / 1303 هـ ش» می نویسد:« و هم در این سال یکی از بزرگترین ارکان جامعه ی امری در طهران و عضو متمادی محفل روحانی یعنی آقا سید نصرالله باقروف صعود به ملکوت نمود و تلگراف تسلیت و علو رتبت در محضر مبارک [شوقی افندی] صدور یافت. »(130)

ج ) پیوند و همکاری وسیع و آشکار باقروفها با روسیه ی تزاری

با جایگاه مهم برادران باقروف نزد رهبری بهائیت، و نقش آنان در ترویج این مسلک آشنا شدیم. می رسیم به پیوند برادران باقروف با روسیه ی تزاری.
مسیو ب. نیکیتین، کنسول روسیه در ایران عصر قاجار، می نویسد: در موقع اقامت در رشت با فرقه ی بهائی ارتباط پیدا کردم و راهنمای من باقراوف بود». نیکیتین ضمن شرح روابط خود با آنها می افزاید: «در خاطرم هست که یکی از مبلغین این فرقه در موقعی که به عکا می رفت، موقع ورود به رشت از من ملاقاتی کرد و چند ماه بعد در آغاز سال 1914 مراجعت نمود و از عبدالبهاء نامه ای برای من آورد. رئیس این طایفه در آن نامه از من تمجیداتی کرده بود که البته خود شایسته ی آن نبودم. مثلاً در این نامه مرا پناه دهنده ی محرومین خطاب نموده و تشکر کرده بود که من پرچم عدالت و انصاف و غیره را بلند کرده ام. از خواندن این نامه و نوشته های دیگر از تعلیمات مؤسس این فرقه اطلاع حاصل کردم که آنها پیوسته بر ضد هر نوع تعصب ملی و مذهبی و تراژدی مبارزه می کنند. (131)
در مورد باقروفهای بهائی، یکی از اموری که توجه یک پژوهشگر تیزبین را به خود جلب می کند اتخاذ نام روسی «باقروف» از سوی این برادران است، در حالی که آنان متولد و مقیم ایران بودند. بر این نکته ی سؤال انگیز، یکی از رجال سیاسی آن روزگار (ظهیرالدوله ) به حق، انگشت ایراد نهاده اشت.
ظهیرالدوله، داماد ناصرالدین شاه و رئیس انجمن اخوت است که در جریان آخرین سفر مظفرالدین شاه به فرنگ ( 1317 ق) همراه شاه بوده و در قزوین با سید اسدالله باقراوف دیدار و گفت و گو داشته است. وی، ضمن تنقید از اهمال کارگزاران سید اسدالله در مهمانخانه ی قزوین در کار خدمت رسانی به مراجعین، شدیداً از «روس مآبی» سید اسدالله انتقاد می کند. زیرا وی فردی ایرانی، آن هم سید و از اولاد پیامبر اسلام(ص) بود و کسوف روحانیت بر تن داشت، اما نامی روسی: « باقراوف»، را انتخاب کرده بود ( پسوند «اوف» در زبان روسی، معادل واژه ی «زاده» در فارسی می باشد، بنابراین، معادل فارسی باقراوف، باقر زاده می شود). علاوه بر این باقراوف در گفت وگو با ظهیرالدوله، به جای نام ایرانی برخی از اشیاء واژه ی روسی آنها را به کار می برد( مثلاً به جای مرکب دوات، واژه ی «چرنیل» را به کار برده بود که معادل روسی آن است). ظهیرالدوله در سفرنامه ی خود می نویسد:
یک ساعت به غروب مانده، در مهمانخانه ی قزوین، با همراهم، از کالسکه پیاده شدیم، چای خواستم و تقریباً تا نیم ساعت هم منتظر شدیم، نیاوردند. سید گردن کلفتی وارد شد و نشست. کم کم او را بعد از صحبت شناختم. سید اسدالله باقراوف... از اجزای اعظم شرکت مهمانخانه و اسب و کالسکه ی بین راه رشت به تهران است. قدری اوقات تلخی به خدام مهمانخانه کرد که چرا چای دیر آوردند. با وجود آن باز غروب آفتاب، سماور آوردند.
پیش خودم فکر می کردم و تعجب داشتم که سید ایرانی چرا باید اسمش باقراوف باشد و حال آنکه عمامه هم دارد و قبای بلند هم می پوشد، که آقا سید اسدالله باقراوف مشغول صحبت شد و حکایت از شخصی می کرد و می گفت: آن شخص در همین مهمانخانه یک شب عوض مشروبات مسکر (چرنیل) خورد.
هرچه فکر کردم که چرنیل اسم کدام یک از مشروبات است، چون در مشروبات هیچ همچو اسمی نشنیده بودم، نفهمیدم. بعد از ساعتی معلوم شد آقا، مرکب تحریر را می فرمایند. تعجبم مبدل به افسوس و تغیر شد که چرا شخص ایرانی سید، این قدر باید روس مآب باشد و از زبان وطن و پدر خودش متأذی، که اسم مرکب را فراموش کرده باشد. . »(132)
ظهیرالدوله در بخش خاطرات عبور از رشت در آن سفر، ضمن اشاره به دیدارش با نایب و مترجم کنسولگری روسیه در رشت، فرصت را برای انتقاد مجدد از سید اسدالله باقراوف مغتنم می شمارد:
[در رشت]... . میرزا عبدالله خان، نواب نایب و مترجم اول قونسولگری روس در گیلان، پیش من آمد. ظاهراً بد آدمی نیست و حال آنکه نوکر روس و تبعه ی روس و قریب سی سال است در قونسولخانه ی روسها خدمت می کند. آدم وطن پرستی به نظرم آمد یا نمی دانم از شدت پلتیک به ملاحظه ی من آن حرفها را می زد. به عکس سید اسدالله باقراوف که سید و ایرانی وتبعه ی ایران و تاجر ایران است و در مهمانخانه ی قزوین دید که من پوستین همراه دارم. به حالت تمسخر از من پرسید.
پوستین مال کیست؟ گفتم مال من است و برای سفر، خیلی خوب؛ لباس گرم راحتی است و هم به منزله ی دوشک است و هم کار لحاف [را] می کند. خنده ی زیر لبی کرده گفت: خیر آقا، این پالتوهای روسی خیلی خوب و بهتر از پوستین است وگفت: هر وقت به بادکوبه می روم، عمامه ی سبز و قبای آراسته و عبا را تبدیل به کلاه روسی و نیم تنه و پالتو می کنم. من بعد از یکی دو دقیقه سکوت، گفتم خوب می کنید. (133)
دکتر آقایان، از همکاران یفرم خان ارمنی ( رئیس مشهور نظمیه ی ایران در مشروطه ی دوم) و مرتبطان با روسهای تزاری و رابط بین مجاهدان مشروطه با نایب کنسول روسیه در قزوین ( رومانوسکی)(134)، درخاطرات خود از برادران باقروف به عنوان «تبعه ی روس» یاد می کند(135)، و بی گمان راز انتخاب نام فامیلی روسی ( باقروف) از سوی این خانواده را باید در ربط با همین امر بازجست.
از نوشته ی ظهیرالدوله بر می آید که باقراوف، در کار خود (اداره ی شرکت مهمانخانه و اسب و کالسکه ی بین راه رشت - تهران) فاقد کفایت لازم بوده و به همین دلیل، فریاد اعتراض مردم بر ضد او بلند بوده است. ضمناً روسها هوایش را داشته و کسانی را که از وی بد می گفتند تحت پیگرد قرار می دادند. انتقاد ظهیرالدوله از اهمال کاری خدمه ی مهمانخانه ی قزوین در پذیرایی از مهمانان را قبلاً خواندیم. در جای دیگر از سفرنامه خود، با اشاره به ورود خویش در هنگام ظهر به مهمانخانه ی واقع در رستم آباد ( بین منجیل و رشت) می نویسد: « گفتم اسبهای کالسکه را خیلی زود عوض کنند که برای شب به شهر رشت برسیم. اسب نبود، معطل شدیم. یک روسی که از کهدم با درشکه می آمد و برای نظارت راه تا قزوین می رفت هم رسید. آن هم برای اسب معطل مانده، درشکه ی دیگر از کُهُدم رسید که یک نفر فرنگی با زنش در آن بودند. آنها هم برای اسب معطل ماندند. آفتاب خیلی گرمی هم بود. از بس مهمانخانه کثیف بود هیچ کدام هم میل به پیاده شدن در مهمانخانه نکرده بودیم. قال و مقال کالسکه چیها و عابرین و نایب مهمانخانه که مردی میرزامآب بود... و به سید اسدالله باقراوف فحش می داد، درگرفت. آن مرد روسی زود کتابچه ی یادداشت از بغل درآورده، اسم کالسکه چیها را یادداشت کرد که منزل دیگر تنبیه کند... بعد از دو ساعت صحیح معطلی و هزار داد و بیداد و دو هزار فحش زن و بچه که نایب و کالسکه چیها به سید اسدالله باقراوف دادند. اسبهای درشکه ی فرنگی را که از کُهُدم آمده بودند به درشکه ی ما بستند و اسبهای درشکه ی ما را که از منجیل آمده بودیم به درشکه ی آنها بسته، همه راهی شدیم... ». (136)

 

توضیح عکس:
اسدالله باقراوف
سید اسدالله باقراوف کسی است که از تخم مرغ فروشی در رشت به مرتبه ی میلیونری رسیده بود. (137) و بهائیان، دستیابی وی را به ثروت میلیونی، ناشی از ایمانش به مسلک بهاء می شمردند اما عبدالحسین آیتی، مبلغ پیشین بهائی، که پیش از مشروطیت یک سال در اداره ی راه شوسه ی انزلی به تهران ( به ریاست باقراوف) کار کرده بود. (138) آن ثروت هنگفت را «از معجزات روسیه» می دانست. (139)
برای آشنایی بیشتر با پیوند اسدالله باقروف با همسایه ی شمالی، ضروری است با ماهیت شرکت و اداره ی راهی که او مسئولیت آن را بر عهده داشت آشنا شویم.
طبق توضیحات ویلهلم لیتن، نماینده ی سیاسی آلمان در ایران عصر قاجار، که قبلاً نیز به آن اشاره داشتیم: یکی از شرکتهای روسی فعال در ایران عهد قاجار، « شرکت حمل و نقل ایران» بود که در نقاط شمالی ایران فعالیت می کرد و همچون مؤسسه ی دیگر موسوم به «دفتر حمل و نقل ایران»، در اصل به یک اتحادیه ی روسی تعلق داشت و شعبه ی آن محسوب می شد. گفتنی است که، شرکت بیمه ی حمل و نقل ایران، علاوه بر حق انحصاری تأسیس دفاتر حمل و نقل در ایران، امتیاز احداث جاده های شوسه ی انزلی- قزوین، قزوین- تهران و قزوین - همدان را همراه با امتیاز لایروبی کانال کشتیرانی انزلی نیز در اختیار داشت و تحت نظارت بانک استقراضی روسیه عمل می کرد. (140)
لازاروس پولیاکوف ( مشاور دولتی و رئیس تشکیلات شرکت بیمه ی حمل و نقل ) امتیاز تأسیس این شرکت را در جمادی الثانی 1308 ق/ دسامبر 1891، برای مدت 75 سال و به ازای پرداخت مبلغی ناچیز به خزانه ی دولت ایران، از حکومت قاجار کسب کرده و به استناد این امتیاز نامه، مانع فعالیت شرکتهای آلمانی و دیگر کشورها در این زمینه در ایران بود و حتی آزادی عمل اداره ی پست ایران را نیز محدود و دچار مشکل ساخته بود(141) امتیاز ساختن جاده های شوسه بین انزلی- قزوین- تهران- همدان نیز توسط روسها در ذیحجه ی 1310 و رجب 1313 ق(ژوئیه 1893 و دسامبر 1895) تحصیل گردید و جاده های مزبور در فاصله ی سالهای 1900 - 1907 توسط دو شرکت روسی (شرکت بیمه ی حمل و نقل ایران و شرکت جاده ی انزلی، که سهام آن تماماً به دولت روسیه تعلق داشت) احداث شد و حق راهداری و گرفتن عوارض راه به آنان واگذار گردید، چنانکه پیش از این تاریخ، امتیاز انجام خدمات پستی و دریافت عواید آن نیز به آنان تعلق گرفته بود. (142)
ویلهلم لیتن، با اشاره به تعلق سهام شرکتهای فوق به دولت روسیه، می افزاید:
بر اساس گزارش رسمی وزیر دارایی روسیه که در سال 1911 به کمیسیون بودجه ی دوما [= مجلس شورای روسیه] تسلیم کرد، دولت روسیه 5/ 10 میلیون روبل برای خرید این سهام خرج کرده بود. به نظر می رسد که شرکت روسی، این حق راهداری از وسایل نقلیه غیر موتوری ( به وسیله ی اسب) و دیگر چهار پایان را که از این جاده استفاده می کنند، دارا است. همچنین خدمات پستی و حمل و نقل مسافری نیز مشمول این امر می شود.
شرکت رأساً چنین خدماتی را هرگز دایر نکرد، بلکه بهره وری از این خدمات را در شرکت دیگری به کار گرفت که ایستگاههای بین جاده ای را نیز به آن شرکت واگذار کرده بود. تا سال 1910 این شرکت در اختیار برادران باقروف بود که یکی تابعیت روسی و دیگر تابعیت ایرانی داشت. آنها میلیونر شدند و در سال 1910 هنگامی که قیمت جو، غذای اصلی اسب در ایران، در مقایسه با سال گذشته فوق العاده افزایش یافت، از شرکت کناره گیری کردند. از سال 1910 شرکت ایرانی بهمن بهرام، حمل و نقل مسافران و کالا را در جاده های روسی به عهده گرفت. (143)
از آنچه گذشت، صدق سخن عبدالحسین آیتی که ثروت هنگفت را «از معجزات روسیه» می شمرد(144) معلوم می شود. همین جا بیفزاییم که طبق تصریح منابع بهائی: نصرالله باقروف، مدتی در بادکوبه (باکو) «اقامت و تجارت» داشت و در آنجا زنی «از اهل بادکوبه از تبعه ی دولت روس» برگزیده بود. (145)
قبلاً به کارمندی عبدالحسین آواره (آیتی بعدی) مبلغ مستبصر بهائی، به مدت یک سال در اداره ی راه شوسه ی انزلی به تهران ( به ریاست باقراوف) اشاره کردیم. (146) در مورد میرزا حبیب الله اسرائیل ( مبلغ یهودی تبار بهائی) نیز نوشته اند که: مدتی «در دائره راه شوسه ی رشت و طهران» مشغول به کار بود تا آنکه «دستور »عباس افندی «به وی رسید که در روسیه مشغول تبلیغ، خصوصاً فیمابین کلیمیان باشد... »(147) از این مطلب و نیز اظهارات عین السلطنه در زیر، بر می آید که شرکت راه مزبور، پایگاهی برای فعالیت و اظهار وجود بهائیان ( زیر سایه ی روسها) درشمال ایران بوده، که همزمان با ازدیاد نفوذ و قدرت روسها در منطقه ی (در مشروطه ی دوم) بروز و ظهور بیشتری یافته است. توضیح آنکه:
در سال 1330 ق روسهای تزاری در پی اولتیماتوم 1911 خود به دولت ایران، شهرهای شمالی کشورمان ( از جمله قزوین و رشت و تبریز) را به اشغال سالداتهای خود درآوردند و نقاط مختلف این سرزمین را دارستان آزادیخواهان کردند. تاریخ ایران نشان می دهد که در آن برهه ی حساس و خطربار، که عمال تزاری در تمامی امور کشورمان دخالت می کردند، برای بهائیان فرصت عرض اندام خوبی پیش آمده بود. عین السلطنه ی سالور، که 24 ذیحجه ی 1330 از املاک خود در قزوین، به وسیله ی کالسکه ی کرایه ای از راهداری منطقه، همراه چند تن از دوستانش عازم پایتخت بوده است، می نویسد:
در راهدار خانه دو تومان و سه هزار و دهشانی راهداری گرفتند. روسها طرق تجارتی را منحصر به این راه، و تجارت را فعلاً منحصر به خودشان نموده اند. دیگر از ممالک دیگر و خطوط دیگر، عبور و مرور کاروان نمی شود. این است که انگلیسها برای امنیت راه جنوب فریاد می کنند و سایرین چون علاقه ندارند صبر و تحمل می کنند. به علاوه ی تمام تجارت، روسها سالی یک میلیون(148) متجاوز باج از این راه دریافت می کنند. در صورتی که تا قزوین را، خود دولت ایران [جاده] ساخته بود و حالیه هم خراب و نمی شود اطلاق راه شسه [بر این راه] نمود. اسبهای راه، مفلوک است. جو کم می دهند. مسافر زیاد، سورچیها متصل ناسزا می گفتند. بهمن بهرام هم مثل سایر زردشتیها کارش خراب است و مشکل بتواند راه را نگاه داشت. (149)
عین السطنه در ادامه ی خاطرات سفر خود، از آویخته بودن عکس پیشوای وقت بهائیان ( عباس افندی) به دیوار اتاق راهداری شاه آباد ( واقع در بین قزوین و تهران) سخن می گوید، که نشان از آزادی عمل و جرئت یافتن عناصر بهائی شاغل در راهداری تحت سلطه ی روسها دارد. وی می نویسد: « شش ساعت از دسته گذشته، شاه آباد رسیدیم. اسبها رمق ندارند و خیلی آرام حرکت می کنند. باد می آمد و سرد بود... باز چای خوردیم. عکس عباس افندی در صدر اطاق آویخته بود، از وقتی که میز علینقی کاشانی مدیر این راه بود تمام عمله جات را از بابیها گرفته بود. حالیه هم باز همانها هستند. به این جهت است که عکس عباس افندی در اطاقها است. »(150)
یکی از آزادیخواهان عصر مشروطه، در مقاله ای که در اواسط مشروطه ی اول در روزنامه ی جهاد اکبر اصفهان ( سال 1، ش 19 و 21، 2و 16 جمادی الثانی 1325 ق) در نقد بهائیت و عملکرد سران آن نوشته، می گوید: « در ایامی که در راه رشت این طایفه مباشر راه بودند هر که از راه رشت عبور کرد دانست که اینان با مسلمانان چه تعدیات و ظلمها کردند. شنیدم هرگاه کسی در منزل نماز می کرد و می فهمیدند، از این نمازگزار به جهت منزل و نرخ اجناس، پول گزاف می گرفتند و هر قسم اذیت که می توانستند مضایقه نمی کردند. »(151)

د ) خواب آشفته ی اسدالله باقروف برای حکومت بر ایران

عبدالحسین آیتی (آواره ی سابق) مبلغ مشهور بهائی است که بعداً از آن مسلک برگشته و کتاب کشف الحیل را در افشای مظالم و مفاسد این فرقه نوشت. وی، در زمان بهائیگری، در 1338 ق به فرمان عباس افندی و به دعوت باقراوف، جهت تبلیغ مردم به بهائیت به تهران آمد. (152)، عضو محرم دائمی محفل روحانی بهائیت در پایتخت شد(153)، در خانه ی باقراوف و پیشکارش (سید شهاب) به جوانان بهائی درس داد و توسط باقراوف با «چند نفر وزرای معزول و بیکار» وقت ایران دیدار و به تبلیغ (نافرجام) آنان پرداخت. (154) آیتی، که مدت 6 ماه شب و روز با باقراوف معاشر بوده است، تحت عنوان «افکار باقراوف» می نویسد:
تصور و عقیده ی او این بود که امر بهائی، بر اثر مساعدت خارجیها، عالمگیر می شود و اولین نقطه ی که حائز اهمیت خواهد شد طهران خواهد بود و نخستین کسی که مقرب شده به ریاستهای سرشار خواهد رسید او و خانواده ی او خواهد بود، و اگر نسبت به وصلتی هم با عبدالبها داشته باشد این ریاست الی الابد در خاندان او باقی می ماند... .
حتی روزی اعتراض به ریاست وزرایی سپهدار رشتی کردم دیدم جداً با حالت رقابت صحبت می کند. گفتم اگر شما خود به جای او بودید می دیدید چقدر کار اجتماعی و ریاست مملکتی مشکل و پر زحمت است. با یک وجهه ی جدی گفت: اگر مملکت را به دست من دهند به فاصله ی یک هفته درست می کنم. گفتم: مثلاً چه می کنید؟ گفت: مردم را مجبور می کنم که بهائی شوند. گفت: آن وقت کار درست می شود؟ گفت: بلی. گفتم: چرا جمعیت به این کمی که در همه ی طهران پانصد نفر مرد و منتهی هزار و دویست نفر زن و مرد و بچه ی بهائی هست نمی توانند کارهای خود را اداره کنند؟ چرا هر روز در میانشان نزاع است؟ چرا باید محفل اصلاح ( و به قول خودتان) عدلیه ی روحانی! کارهاشان را اصلاح نماید! و چرا محفل روحانی ( و به قول ابلهان: احباب) پارلمان امری نتواند یک مدرسه هفت کلاسه را اداره کند؟...
خلاصه اینها را که شنید رنگش برافروخت و بالاخره گفت: چون قدرت ندارم و تأیید هم با من نیست. اگر سرکار آقا [عباس افندی] به ایران بیایند همه ی کارها درست می شود! گفتم: حتی وزارت شما؟ گفت: بلکه رئیس الوزرایی ایران برای من حتمی است. گفتم: پس خوب است یک منزل صحیح برای ورود سر کار آقا تهیه کنید. گفت گراند هتل را به همان قصد ساخته ام. مجملاً! این اوهام به قدری در مغز و دماغ او ریشه برده بود که با هزار تیشه ممکن نبود یک شاخه ی آن را قطع کرد. . .» و برای دستیابی به همین مقصود نیز 80 هزار تومان ملک مازندران را پیشکش عباس افندی کرد و در صدد وصلت میان دختر وی برای فرزندش میرزا جلال و حیله های دیگر برآمد که البته وصلت مزبور سرنگرفت. (155)

پی‌نوشت‌ها:

1-خطابات حضرت عبدالبهاء؛ 107/2 - 109، عباس افندی در تذکره الوفاء نیز شرحی پر آب و تاب در تعریف از ملا مهدی یزدی آورده است ر. ک: آورده است ر. ک: تاریخ شهدای امر - وقایع طهران، محمد علی ملک خسروی، صص 443- 445.
2- قرن بدیع، 256/3- 257.
3- مصابیح هدایت، 262/1.
4- همان، 322/1- 323. برای لوح عباس افندی در تعریف از ورقا و فرزند وی روح الله پس از قتل آن دو، . ر. ک : مائده آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 157/9- 158؛ تاریخ شهدای امر- وقایع طهران، محمد علی ملک خسروی، صص 536- 539.
5- ر. ک: مصابیح هدایت، عزیزالله سلیمانی، 267/1- 268.
6- همان، 251/1؛ تاریخ شهدای امر- وقایع طهران، محمد علی ملک خسروی، صص 538- 539. سلیمانی در مأخذ پیشگفته می نویسد: به مظفرالدین میرزا گفتند که میرزا عبدالله خان نوری، « بابیها را در منزل خود جمع کرده، قصد کشتن ترا دارد. مظفرالدین میرزا خواست او را محبوس کند، نوری فرار کرده به طهران رفت» ( مصابیح هدایت، همان، ص 269).
7- ر. ک: مصابیح هدایت، 251/1-255؛ تاریخ شهدای امر- وقایع طهران، ص 530. اسدالله مازندرانی نیز می نویسد: حاجی میرزا عبدالله خان نوری ( پدر زن میرزا ورقا) را فراشباشی مظفرالدین میرزا ولیعهد در تبریز شمرده و می گوید: دختر میرزا عبدالله خان ( که همسر ورقا و مادر سه پسر او: عزیزالله و روح الله و ولی الله باشد) بانویی مسلمان و شدیداً مخالف بهائیت بود و اساساً علت مهاجرت میرزا ورقا از مسکن خود ( تبریز) به نقاط دیگر، گذشته از مخالف حاجی میرزا موسی ثقه الاسلام تبریزی با ورقا، روی همین امر شد که ورقا «دانست زن، مهیای ایجاد خطر جانی وی است»(ظهور الحق، ج 8، قسمت اول، صص 5- 9).
8- مصابیح هدایت، 257/1.
9- ر. ک: شیخ ابراهیم زنجانی؛ زمان، زندگی، خاطرات، علی ابوالحسنی (مندر). صص 133- 139 و 149. برای گزارش بهائیان از مناظره ی علی محمد خان ورقا با علمای زنجان و شیخ ابراهیم زنجانی ( که طبق معمول، گزارشی رتوش شده، مبالغه آمیز، رجزآلود و محرف است) ر. ک : مصابیح هدایت، 278/1- 287.
10. در مورد مناظره ی یاد شده و پیامدهای آن، و نیز مشخصات کتاب زنجانی ر. ک : شیخ ابراهیم زنجانی...، صص 23- 26.
11. ر. ک : بررسی کتاب فصول خمسه در تاریخ خسمه (میرزا علی اصغر خان حاج وزیر مشیر الممالک دوم)، یوسف محسن اردبیلی، مندرج در: فرهنگ زنجان، صاحب امتیاز: اداره ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان زنجان شماره ی مسلسل 25- 26، سال 1386، ص 72.
12. الکواکب الدریه، 85/2 - 86.
13. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 991.
14. ر. ک : مصابیح هدایت، عزیزالله سلیمانی، 287/1- 288 و نیز 185- 186.
15. ظهور الحق، بخش نهم، مخطوط، صص 57- 58.
16. مصابیح هدایت. 255/1.
17. ظهور الحق، ج 8، قسمت 1، ص 491.
18. همان، صص 492-493.
19. همان، بخش نهم، ص 94.
20. همان، ج 8، قسمت 1، صص 493- 494.
21. همان، ص 492. مغازه و شرکت مزبور، البته، دوامی نداشت و پس از تقریباً دو سال [لابد به معجز عباس افندی]«منحل گشت» (همان، ص 493).
22. از اشاره ای که در پایان این نامه، به «انقلاب و اضطراب» ایران و آرزوی تبدیل آن به «راحت و اطمینان» دارد، به نظر می رسد که عباس افندی آن را در عصر مشروطه نوشته است.
23. مکاتیب عبدالبهاء، 47/4.
24. ظهورالحق، ج 8، قسمت ا، ص 494.
25. بدایع الآثار، 114/2.
26. مقالات تقی زاده، زیر نظر ایرج افشار، 86/2.
27. ر. ک: سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج 5 ( 118- 119 بدیع)، ص 111.
28. ظهورالحق، بخش نهم، مخطوط، قطع رحلی، ص 82.
29. تاریخ حضرت صدرالصدور، ص 272.
30. ظهور الحق، اسدالله مازندرانی، بخش نهم، ص 94.
31. سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج 6 ( 120- 121 بدیع) ص 97 و 100.
32. ظهور الحق، ج 8، قسمت 1، ص 495.
33. الکواکب الدریه، 86/2.
34. سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج 6( 120- 121 بدیع)، ص 98؛ ظهور الحق، ج 8، قسمت 1، ص 496.
35. سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج 6 (120- 121 بدیع)، ص 99 و ج 3(108- 109 بدیع)، ص 140.
36. خطابات حضرت عبدالبهاء، 107/2 - 109.
37. مکاتیب عبدالبهاء، 13/8.
38. سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج 6 ( 120- 121 بدیع)، ص 99؛ مصابیح هدایت، 1/ 255.
39. ظهور الحق، بخش نهم، ص 64.
40. همان، ص 82.
41. همان، ص 8، 40، 64 و 82. برای تصویر او نیز ر. ک : آهنگ بدیع، سال 19 ( 1343)، ش 9، ص 309.
42. ر. ک : ظهور الحق، بخش نهم، ص 92، 94، 98، 104و 105، 109، 116؛ سالنامه ی جوانان بهائی ایران، جلد 2 ( 106- 107 بدیع)، ص 67 و 70 و جلد 3 ( 108- 109 بدیع) صص 119- 120 و 122؛ اخبار امری، اردیبهشت 1328، ش1، ص 10.
43. ر. ک: سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج 6 ( 120- 121 بدیع)، ص 99؛ مصابیح هدایت، 255/1 ؛ ظهور الحق، بخش نهم، ص 119؛ گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص 112.
44. آهنگ بدیع، سال 16 ( 1340)، ش 3، ص 72؛ سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج 6 (120- 121 بدیع)، ص 99. نیز ر. ک: مأخذ اخیر، ج 5(118- 119 بدیع)، ص 111. پس از مرگ ورقا نیز، دو سمت اخیر از سوی شوقی به پسرش دکتر علی محمد ورقا واگذار شد که در ادامه ی این مقال، پیرامون او و سمتهایش سخن خواهیم گفت.
45- گوهر یکتا... روحیه ماکسول، ترجمه ی ابوالقاسم فیضی، صص 388 - 389.
46- سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج 3 ( 108- 109 بدیع)، ص 140.
47- روحانیت- بهائیان، مسعود کوهستانی نژاد، ص 50. این باغ، ورقائیه نام داشت و عزیزالله خان اجساد پدر و برادرش ( روح الله) را به آنجا انتقال داده بود، چنانکه خودش نیز در آنجا مدفون گردید، و البته بعداً جسد همگی آنها توسط دکتر علی محمد ورقا ( نوه ی میرزا ورقا) به گورستان بهائیان برده شد. ر. ک : تاریخ شهدای امر وقایع طهران، محمد علی ملک خسروی، صص 534- 535.
48- اخبار امری، فروردین - تیر 1339، ش 1-4، ص 219.
49- روحانیت- بهائیان، مسعود کوهستانی نژاد، ص 52.
50. سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج 6 ( 120- 121 بدیع) صص 100- 101؛ گنجینه ی حدود و احکام، ص 113. «امین حقوق » هادی فرقه تا این تاریخ افراد زیر می شدند: 1. حاجی ابوالحسن اردکانی (امین)2. حاجی غلامرضا نوری (امین امین)
3. ولی الله خان ورقا 4. علی محمد ورقا.
51. اخبار امری، فروردین- تیر 1339، ش 1- 4، ص 94.
52. سایه روشن بهائیت، پی نوشت ص 141؛ خدمت بهائیها؟!، یوسف صبح روان، کیهان، ش 18268، 9 تیر 1384، ص 8.
53. ر. ک: ظهور الحق، ج 8، ق 1، ص 496؛ سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج 6 ( 120- 121 بدیع)، ص 99، در مورد حضور او در سفارت عثمانی، همچنین ر. ک: الکواکب الدریه، 86/2.
54. الکواکب الدریه، 86/2.
55. ظهور الحق، ج 8، قسمت 1، ص 493.
56. در متن چاپی: کوویه.
57. «بررسی کتاب فصول خمسه در تاریخ خمسه ( میرزا علی اصغر خان حاج وزیر مشیر الممالک دوم)، یوسف محسن اردبیل، مندرج در: فرهنگ زنجان، صاحب امتیاز: اداره ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان زنجان، شماره ی مسلسل 25- 26، سال 1386، ص 73. محمد رضا آشتیانی زاده، از رجال سیاسی مطلع عصر پهلوی، نیز از ورقاء بهائی به عنوان مستخدم سفارت روس در تهران یاد می کند. «خاطرات محمد رضا آشتیانی زاده»، مندرج در: مجله ی تاریخ معاصر ایران، ش 1، 146- 147.
58. بانک مزبور، نخست، مؤسسه ی استقراضی یا بانک رهنی نام داشت.
59. برای اعتراض علما و مردم قم به تشکیل شعبه ی بانک استقراضی روسیه در آن شهر، ر. ک : تاریخ بانک استقراضی روس در ایران، مظفر شاهدی، صص 102- 103.
60. روس و انگلیس در ایران 1864- 1914، ترجمه ی منوچهر امیری، صص 257- 258.
61. تاریخ بانک استقراضی روس در ایران... مظفر شاهدی، صص 137- 138.
62. مرکز اسناد و تاریخ دیپلمات وزارت امور خارجه ی ج. ا. ایران، سال 1323 ق، کارتن 9، پوشه ی 3.
63. پروتست: اعتراض.
64. کتاب سبز، با مقدمه ی رضاقلی نظام مافی، نشر تاریخ ایران، ص 33.
65. تاریخ بانک استقراضی روس در ایران - مظفر شاهدی، صص 134- 137.
66. ر. ک : تاریخ بانک استقراضی روس در ایران، مظفر شاهدی، صص 128- 129.
67. روس و انگلیس در ایران...، کاظم زاده، صص 342- 343.
68. همان، ص 343.
69. همان، ص 475.
70. همان، ص 338.
71. روابط بازرگانی روس و ایران. 1828- 1914، مروین ل. انتنر، ترجمه ی احمد توکلی، صص 80- 81؛ تاریخ بانک استقراضی روس در ایران... صص 129- 130.
72. تاریخ بانک استقراضی روس در ایران...، ص 131.
73. ایران از نفوذ مسالمت آمیز تا تحت الحمایگی ( 1860- 1919)، ویلهلم لیتن، ترجمه ی دکتر مریم میر احمدی، صص 94- 95.
74. همان، صص 96- 97.
75. روزنامه ی خاطرات عزیزالسطان... .، به کوشش محسن میرزایی، 2826/4 و 2012/3؛ تاریخ بانک استقراضی روس در ایران...، ص 138.
76. ر. ک : اسناد روابط ایران و روسیه از دوره ی ناصرالدین شاه تا سقوط قاجاریه. 1267- 1344 قمری/ 1851- 1925 میلادی، به کوشش فاطمه ی قاضیها، ص 329.
77. به نوشته ی لیتن: در سال 1913- 1912؛ بنگاه رهنی 355، 1078 قران به دولت ایران پرداخت... و از آنجا که پرداخت می بایستی بر اساس شرایط امتیاز بنگاه رهنی سالانه به دولت ایران انجام گیرد، حق العمل مربوطه با احتساب 10 درصد سود خالص، مبلغ 10،783،555 قران تخمین زده شد.
78. ایران از نفوذ مسالمت آمیز تا تحت الحمایگی ( 1860- 1919)، صص 97- 98.
79. مکاتیب عبدالبهاء، 157/5 - 158.
80. ر. ک : سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج 5 (118- 119بدیع)، صص 110- 111.
81. تاریخ زرتشتیان...، رشید شهمردان، ص 433.
82. ر. ک : همان، ص 436.
83. برای محبت ارباب جمشید به بهائیان، و حضور آنها در دستگاه وی ر. ک: ظهور الحق، اسدالله مازندرانی، ج 8، قسمت دوم، صص 950- 925.
84. در مورد تعریفهای چرب و پیوسته ی عباس افندی از ارباب جمشید، ر. ک: یاردیرین، نوشته ی ارباب سیاوش سفیدوش (بهائی زردشتی تبار، که خود از کارگزاران ارباب جمشید آمده است)، صص 42- 44و 46- 49و 57 و 86- 87 (در صفحات اخیر به ویژه ص 87 عنایت خاص بهاء به جمشید بوده است) و صص 88- 89. با آن همه اظهار عنایتها و بازارگرمیهای عباس افندی برای ارباب جمشید، مع الوصف روزگار بر ارباب جمشید وفا نکرده و به نوشته ی سیاوش سفیدوش: « در امور ارباب جمشید با آن همه عظمت و وسعت کم کم تزلزل حاصل گردید و به مرور بر مشکلات افزوده شد تا به حدی که ناچار به تحصن در خانه ی رئیس الوزراء وقت گردید و کارها کلاً به هیئت تصفیه واگذار شد»! (همان، ص 90).
85. ر. ک: توضیحات مفصل و جالب آقای حسن نیکو در : فلسفه ی نیکو، 2/ 168- 187.
86. ر. ک: ظهورالحق، اسدالله مازندرانی، جلد 8، قسمت دوم، ص 1138؛ تاریخ جامع بهائیت ( نوماسونی)، صص 722- 723؛ کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، 3/ 211.
87. مکاتب عبدالبهاء، 2/ 263.
88. تاریخ معاصر ایران: راجع به عین الملک و بستگیهای فرقه ای و سیاسی او، که البته بیشتر معطوف به ارتباط با عناصر انگلوفیل ( نظیر سید ضیاء الدین طباطبایی و علیقلی خان سردار اسعد) بود، در بخش پیوند بهائیت و رژیم پهلوی، از مجموعه ی حاضر، قسمت مربوط به نقش بهائیان در کودتای انگلیسی 1299 و نیز فصل مربوط به «تبار بهائی هویدا» در مقاله ی «هویدا؛ بی نقاب، بی رتوش»، مفصلاً بحث شده است.
89. ایران و مسئله ی فلسطین، ص 100.
90. ظهور الحق، بخش نهم، ص 90.
91. همان، ج 8، قسمت 1، ص 402.
92. همان، ص 411.
93. آهنگ بدیع، سال 15 ( 1339)، ش 8- 10 (ویژه ی شوق)، ص 224.
94. خاطرات 9 ساله، ص 149.
95. ر. ک: ظهور الحق، بخش نهم، ص 104- 105، 109، 116، 118و 123.
96. سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج 5 ( 118- 119بدیع) ص 112.
97. ظهور الحق، ج 8، قسمت1، ص 411. خود افروخته از خویشتن به عنوان « یک نفر مستخدم بانک بین المللی» یاد می کند «که منصب و درجاتش مغبوط بود» یعنی مورد حسرت و تمنای دیگران قرار داشت. ر. ک: آهنگ بدیع، سال 6، ش 4، ص 78.
98. همان، صص 415- 416.
99. همان، ص 416.
100. همان، ج 8، قسمت 2، ص 1058. علی اکبر نخجوانی ( از ملتزمین رکاب عباس افندی در سفر فرنگ (بدایع الآثار، محمود زرقانی، 1/ 252) و مأمور مکاتبه با تولستوی مشهور از سوی عباس افندی ( مائده آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 9/ 40- 41) احتمالاً از منسویان نزدیک اسماعیل خان فوق الذکر است.
101. الکواکب الدریه، 2/ 207.
102. عطف به همین امر، بعدها نیز نام خانوادگی خمسی را برگزیدند ( خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 1 /15)
103. ر. ک : خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 2/1 و 15.
104. ر. ک: ظهور الحق، ج 8، قسمت2، صص 762- 766.
105. ر. ک: همان، ص 766. راجع به برادران بهائی باقروف نوشته اند. رضا از فعالان محفل بهائیان رشت و تهران بود. روزگاری نیز در دستگاه عبدالبهاء به سر برد و یکی از همراهان وی در دیدارش از اروپا بود. از فرزندانش، سید مهدی را می شناسیم که عبدالبها در 1328 برایش نامه ای نوشت. علینقی از گیلان به تهران کوچید، در همین شهر درگذشت و درگورستان سر قبر آقا به خاک سپرده شد. چندی نگذشت که مسلمانان آرامگاهش را ویران کردند. از محمد آگاهی چندانی به دست نیست و در رویکردها تنها نام یکی از فرزندانش، سید احمد، آمده است. اسدالله سوداگری می کرد. از گیلان به قزوین رفت. در این روزگار، زمان کوتاهی به ازلیها پیوست، اما بعد مسلک بهائیت را برگزید. به عکا نیز سفر کرد و با بزرگان فرقه دیدار داشت چندی سرپرست راه شوسه ی انزلی - تهران بود( دست کم سال 1323 ق). اواخر عمر را در رشت گذراند و در همان شهر جان داد. درگیریهای سال های 1320 و 1327 رشت از وی یاد شده است. نصرالله از گیلان بادکوبه کوچید و از راه بازرگانی و هتلداری، دارایی و آوازه بسیار به دست آورد. همسری از مردم بادکوبه برگزید. پس از چند سال به ایران بازگشت و در تهران نشیمن گزید. از زمینداران بزرگ گیلان شد و چند دهکده نزدیک رشت از آن او بود. در 1330 سرپرستی زمینهای پهناورش را به یکی از فرزندان خود، میر امین الله، سپرد. نصرالله برای بهائیت کوشا و بخششگر بود، چندانکه بخش زیادی از هزینه ی سفر عباس افندی به اروپا و امریکا را پرداخت. در 1340 درگذشت و در گورستان بهائیان به خاک رفت. ر. ک: «یاد مانده های مهدی رشتی از گیلان و ترکستان»، به گزارش بمون تپوری، 1382/ 2003، چاپ و بخش تبرستان 1382، صص 166- 167، نقل از : http://www. tabarestan. org
106. درباره ی روابط عباس افندی با سید نصرالله باقروف ( و خانواده و منسوبان بهائی وی)ر. ک: مکاتیب عبدالبهاء.
150/5 -153، 155، 157 -179، 185 -186، 189 -190، 192 -197، 200 -202، به ویژه صص 193-195.
107. مکاتیب عبدالبهاء، 5/ 160.
108. همان، 5/ 159.
109. همان، 7/ 166.
110. همان، 5/ 168.
111. همان، 5/ 157- 158.
112. برای متن نامه ر. ک : مکاتیب عبدالبهاء 3/ 345- 347.
113. پهلوی ها؛ خاندان پهلوی به روایت اسناد، جلد اول: رضا شاه به کوشش فرهاد رستمی، پاورقی ص 220، به نقل از : یادداشتهای دکتر قاسم غنی. به کوشش سیروس غنی. 4/ 157- 158.
114. ر. ک: تاریخ سمندر و ملحقات، صص 3- 4.
115. همان، صص 249- 250. نیز ر. ک: ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 766. اسدالله مازندرانی همچنین در ظهور الحق ( همان، همان صفحه) می نویسد: باقروفها «در خدمات امریه شهرت دارند».
116. تاریخ سمندر و ملحقات، ص 251.
117. مصابیح هدایت، 5/ 476؛ «جستارهایی از تاریخ بهائیگری»...، عبدالله شهبازی، همان، ص 59.
118. ظهور الحق، بخش نهم، مخطوط، ص 8 و 40. برای نام و تصویر اعضای محفل روحانی بهائیان تهران( از جمله، سید نصرالله باقروف) در سال 1300 ر. ک: آهنگ بدیع، سال 19 ( 1343)، ش9، ص 309. به عنوان فرد دیگری از همین خانواده که عضو کادر مرکزی بهائیان در تهران و ایران بود باید از میر امین الله باقروف یاد کرد که علاوه بر عضویت در محفل بهائیان تهران در سال 1307 ( ظهور الحق، همان، ص 82)، در سالهای 1309 به بعد نیز عضو محفل ملی بهائیان ایران بود و اسدالله مازندرانی در کتاب خود: ظهور الحق، به عضویت میر امین الله در محفل ملی در سالهای 1309، 1310، 1312، 1313و 1319 تصریح دارد (همان، ص 92، 94، 104- 105 و 123).
119. کشف الحیل، آیتی، 1/ 26- 27.
120. ر. ک: ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 841.
121. الکواکب الدریه، 2/ 207، محمود زرقانی، دستیار عباس افندی در سفر غرب، می نویسد: «عریضه ای از جناب آقا سید نصرالله باقروف از طهران در دست مبارک بود... از تحریرات و خدمات حضرت آقا سید نصرالله خیلی ستایش می فرمودند» (بدایع الاثار، 2/ 150).
122. بدایع الآثار، 2/ 100.
123. همان، 2/ 207. محمود زرقانی (دستیار عباس افندی در سفر غرب) در یادداشت مربوط به 27 ربیع الاول 1331 ( 5 مارچ 1913) می نویسد: عیاس افندی «آن روز مکرر به جناب آقا سید احمد باقراف که » روز قبل، مخصوصاً جهت دیدار با عباس افندی «از ایران به پاریس آمده بودند اظهار عنایت می فرمودند... » (همان، 2/ 169).
124. اسدالله مازندرانی با اشاره به افراد بهائی در میان برادران باقروف می نویسد: اینان «در خدمات امر به شهرت دارند، خصوصاً آقا سید رضا [باقروف] سالها در رشت و طهران عضو فعال جامعه و محفل روحانی [بهائیت ] و در اروپا چندی در موکب»عباس افندی «بود». ر. ک: ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 766.
125. بدایع الآثار، 2/ 193- 194.
126. برای معرفی او ر. ک : فصل «وزیر همایون؛ کارنامه ی یک وزیر بهائی در عصر قاجار» در ویژه نامه ی امام 29، ضمیمه ی روزنامه ی جام جم، 6 شهریور 1386.
127. مکاتیب عبدالبهاء، 5/ 179.
128. خاطرات حبیب، 1/ 5.
129. ظهور الحق، ج 8، قسمت 1، صص 382- 383.
130. همان، بخش نهم، ص 56. همو ایضاً می نویسد: باقروف «سالها عضو محفل روحانی [طهران]، و مصدر رجوعات بهائیان و طرف توجهات و مراجعات مهمه ی حضرت عبدالبهاء شد و در مواقع لازمه مساعدت و بذل مال وفیر کرد و رایت مرتفعه ی امر ابهی بود تا به سال 1340 درگذشت. » و شوقی مرگ وی را به عائله او تسلیت گفت ( همان، ج 8، قسمت1، صص 382- 383).
131. ایرانی که من شناخته ام، ب. تیکیتین، ترجمه ی فره وشی و مقدمه ی ملک الشعرای بهار؛ صص 165- 167.
132. سفرنامه ی ظهیرالدوله همراه مظفرالدین شاه به فرنگستان، به کوشش دکتر محمد اسماعیل رضوانی، صص 51- 52.
133. همان، صص 68- 69.
134. ر. ک : یپرم خان سردار، اسماعیل رائین، صص 162- 163.
135- همان، ص 165.
136. همان، صص 56- 57.
137. کشف الحیل، آیتی، 2/ 38.
138. همان، ج 3، چ 4، ص 195.
139. همان، ج 2، چ 4، صص 38- 39.
140. ر. ک : ایران از نفوذ مسالمت آمیز تا تحت الحمایگی، ترجمه ی دکتر مریم میراحمدی، ص 98 و 102.
141. ر. ک: همان، صص 99- 101.
142. همان، ص 102.
143. ر. ک : همان، صص 102- 103.
144. کشف الحیل، 2/ 38- 39.
145. ظهور الحق، ج 8، قسمت 1، ص 382.
146. کشف الحیل، 3/ 195.
147. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 1061.
148. در اصل: ملیان.
149. روزنامه ی خاطرات عین السلطنه، 5/ 3808- 3809.
150. همان، 5/ 3809. مأخذ مزبور، میر علینقی را «کاشانی» خوانده، که احتمالاً اشتباه است و باید «میر علینقی گیلانی» باشد. چه، یکی از برادران بهائی باقروف، میر علینقی نام داشت و قاعدتاً باید مدیریت راه یاد شده محول به او باشد.
151. برای متن مقاله ی مندرج در جهاد اکبر؛ و توضیحاتی درباره ی آن ر. ک: «ردیه ای بر تفسیر و تأویل بهائیان از مشروطیت. » مقدمه و تعلیقات محمد حسن رجبی، مندرج در : فصلنامه ی مطالعات تاریخی، سال 4، ش 17، تابستان 1386، صص 293- 301. مطلب فوق در ص 200 این مأخذ آمده است.
152. کشف الحیل، 3/ 195.
153. همان، ص 198.
154. همان، ص 196.
155. همان، صص 196- 198.

 

 

منبع مقاله: نشریه تاریخ معاصر ایران، شماره 49.